|After Story|

536 120 68
                                    

بعد از توضیحاتی که به کارآموزهای جدید شرکت داد، سمت اتاقش رفت تا به کارهای پروژه ی جدید رسیدگی کنه.

کتش رو درآورد و به چوب لباسی گوشه ی اتاقش آویزون کرد. همین که لپ تاپش رو روشن کرد گوشیش زنگ خورد.

با دیدن اسم «عسلم» متعجب شد. جونگین هیچوقت توی تایم کاری با سهون تماس نمی گرفت مگه اینکه کار واجبی داشته باشه.

+سلام عسلم. چیزی شده زنگ زدی؟

جونگین با شنیدن لحن نگران سهون از کارش پشیمون شد، باید تا یکی دو ساعت دیگه که برمی گشت صبر می کرد، اما افتضاحی که بار آورده بود خیلی ترسونده بودش و باعث شده بود بدون فکر فقط شماره ی دوست پسرش رو بگیره.

-هوننن! خب راستش... من می خواستم یه کاری کنم که یهو... ببین می خواستم برای مهمون هامون غذا درست کنـَ...

+وایسا وایسا! وقتی اینجوری تیکه تیکه راجب آشپزخونه حرف می زنی تن و بدن من می لرزه... الان میام خونه.

تماس رو قطع کرد و بی معطلی از اتاقش رفت بیرون. توضیح کوتاهی به منشیش داد و سمت پارکینگ رفت. خداروشکر کرد که خونشون نزدیک به شرکته و بیست دیقه بیشتر طول نمی کشه تا برسه. درواقع بزرگ ترین دلیل تمدید قراردادش توی این چهارسال گذشته همین بود!

سریع رمز در رو زد و رفت داخل. مستقیم سمت آشپزخونه رفت و با دیدن جونگین که تکیه داده به کابینت ها منتظرش ایستاده بود، نفس راحتی کشید. حداقل بلایی سر خودش نیاورده بود.

جونگین بدون اینکه فرصت سوال پرسیدن بده شروع کرد غرغر کردن.

-هون صدبار بهت گفتم بیا بریم یه خونه ی دیگه اما تو گفتی اینجا به شرکت نزدیکه و خیلی خوبه. گفتم حداقل این اجاق گاز لمسی رو عوض کن اما تو بازم پشت گوش انداختی. اجاق گاز باید شعله داشته باشه و با گاز کار کنه، نه اینکه برقی باشه و تا یه ذره غذا ریخت روش جرقه بزنه آتیش بگیره.

سهون با چشم های گرد شده سمت اجاق گاز چرخید و با مخلوط سوپ و مواد کپسول آتش نشانی مواجه شد. علاوه بر اون از بالای کابینت تا کف آشپزخونه آبشار هم راه افتاده بود.

نمی دونست به این وضع پوکیده ی آشپزخونه بخنده یا جونگینی که مث پسربچه‌های سِرتِق دستاش رو به کمرش زده بود و با حالت طلبکاری بهش نگاه می کرد.

+چیزی نشده عسلم همین که خودت سالمی کافیه. ولی احساس می کنم اگه اجاقِ گازی بگیریم احتمال آتیش سوزی بیشتر بشه.

جونگین با لب های پوتی اخمی کرد و برای سهون چشم غره رفت. سمتش رفت و به زور نشوندش روی یکی از صندلی های میز ناهارخوری.

-حداقل من آشپزیم از تو بهتره آقای اوه. حالا که اینطور شد تا یک ماه برات بابل تی درست نمی کنم.

[•My Ballerina Lover•]Where stories live. Discover now