Ch 8

20 7 0
                                    

جونگهیون غم زیادی در دل داشت و همین باعث میشد که اون لحظه نخواد روی اسبش بنشینه! همونطور که داخل کالسکه نشسته بود به حرف هایی که پادشاه کانگین بهش زده بود فکر میکرد.

به حماقت هایی که کرده بود فکر میکرد. چطور قرار بود اون ها رو درست کنه؟ چطور قرار بود راجبشون به پدرش بگه؟ چطور قرار بود این دل سنگینش رو آروم کنه؟

چشم هاش رو بست و به سینه ش چنگ زد بلکه کمی سبک بشه اما هیچی تغییر نکرد.

اون خشم پادشاه آتش رو برانگیخته بود و از قصر بیرون انداخته شده بود، کیبوم رو از خودش فراری داده بود تنها کسی که تو این 22 سال بعد از مادرش عمیقا حس میکرد عاشقش هست رو.

باید خودش رو برای هرچیزی آماده میکرد و خوب میدونست عواقبش چیه!

نفسش رو از حسرت بیرون داد که ناگهان هرمس هوهو کنان شروع به حرکت درون کالسکه کرد. خوب میدونست که هرمس وقتی اینقدر غمگینه شلوغ کاری نمیکنه، مطمئنا اتفاقی داشت رخ میداد.

هرمس محکم وزید و پرده ی کالسکه رو کنار زد و جونگهیون تونست از دور دو فرد رو سوار بر اسب ببینه. یکی نزدیک تر و یکمی کمی دورتر.

کمی که دقت کرد و متوجه شد اون شخص کیه چشم هاش از ذوق و تعجب گرد شد. سریع دستور داد.

"بایستید!"

و بعد کاروان سفر به دستور ولیعهد از حرکت ایستادند. جونگهیون از کالسکه پیاده شد و به سمت عقب کاروان رفت و کمی بعد کیبوم بالاخره بهشون رسید. کیبوم یک ساعتی بود که به سرعت درحال حرکت بود و برای کسی که هیچوقت تو عمرش بیشتر از چند دقیقه اسب سواری با سرعت نکرده بود خیلی طاقت فرسا بود.

همینکه به جونگهیون رسید از خوشحالی لبخند زد. لبخندی همراه با خستگی و شادی. پاش رو از سمت اسب به سمت دیگه ای برد تا پیاده بشه اما عضلات پاش به خاطر اسب سواری شدید بی حس شده بود، اگه جونگهیون اونجا نبود که بگیرتش حتما محکم روی زمین میوفتاد.

جونگهیون به سرعت کیبوم رو از پشت گرفت و روی صخره سنگ کنار گذاشت. کیبوم یکی از آستین های جونگهیون رو سفت گرفته بود و نفس های محکمی میکشید.

جونگهیون سعی نکرد دست کیبوم رو از خودش جدا کنه فقط آروم بغلش کرد تا تنفساش آروم بشه. واضح بود که تمام راه رو به سرعت تاخته. همونطور که کیبوم رو در آغوش گرفته بود جونگین رو دید که کمی دوتر ایستاد بود. اون هم عرق کرده بود اما نه به اندازه ی کیبوم!

جونگین با دیدن صحنه ی روبه روش متوجه شد قضیه چیه! اون هیچوقت خنگ نبود هیچوقت! حتی وقتی نشون میداد که اهمیت نمیده یا مطلب رو اشتباه فهمیده هیچوقت اینطور نبوده!

اینطور به در آغوش کشیده شدن برادرش توسط کسی که جنس موافقه نه مخالف و این تلاش برادرش برای رسیدن به این آغوش عادی نبود. کیبوم هیچوقت برای هیچ چیزی اینقدر تلاش نمیکرد نه حتی پادشاهی!

Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]Where stories live. Discover now