Ch 4 [TW]

32 6 1
                                    

جونگهیون بعد از یک هفته بالاخره به سرزمین مرموز آتش رسید. از بازار که میگذشت چیز غیر عادی به چشمش نخورد. مردم عادی که با تعجب نگاهش میکردند و بچه هایی که با چشم های شور انگیز از شکوهی که داشت بهش خیره بودند.

جونگهیون به طرز معرکه ای مردونه و پر شکوه بود. طوری که نفس های دختران جوان رو بند میاورد.

خیلی زود وارد دروازه های قصر شدند و جونگهیون از اسبش پایین پرید. هرمس موهای مشکی اربابش رو به پرواز در آورد و زیبا رقصوند. جونگهیون با صدای جیغ و غش و ضعیف های خدمتکار های آتش لبخند کمرنگی زد و به جلو قدم برداشت.

کیبوم کمی دورتر در کنار درخت شکوفه های صورتی ایستاده بود و تعدادی از وزرا هم در کنارش منتظر ولیعهد باد بودند. خیلی طول نکشید که ولیعهد روبه روش ایستاد و کیبومی که نگاهش به شکوفه ها بود وقتی متوجه ی حضور ولیعهد شد بدون اینکه نگاهش کنه کمی سرش رو پایین آورد و گفت

"حضور اعلیحضرت ولیعهد باد رو به سرزمین آتش خوشامد میگم، امیدوارم روز های آتی برای شما لذت بخش---"

حرف کیبوم با بلند کردن سرش و دیدن چهره ی ولیعهد نا تموم موند. پسر روبه روش همون کسی بود که توی جنگل های سرزمین باد دیده بود.

نگاه جونگهیون متعجب و پر از شوق بود. جونگهیون داشت کم کم سرنوشت و تقدیر رو قبول میکرد. هرمس هوهو کنان از هیجان قلبی اربابش دور تا دور کیبوم و اربابش وزید و باعث شد شکوفه های گیلاس بینشون پراکنده بشه.

درست مثل بار اول جونگهیون، کیبوم رو بین شکوفه های صورتی گیلاس دید. حس میکرد که در داخل دلش پروانه هایی ازجنس شکوفه های گیلاس و صورتی رنگی درحال چرخیدن هستند وگرنه هیچ جوره نمیتونست دل ریزه ی داخل شکمش رو توجیح کنه.

جونگهیون لبخند پهنی زد و چشم هاش مثل یه پاپی کوچولو شد و نفس کیبوم رو حبس کرد. ولیعهد باد با مهربونی گفت

"حتما لذت خواهم برد شاهزاده کیم کیبوم"

بعد از خوشامد گویی مختصر و نشون دادن اقامتگاه ولیعهد باد، کیبوم به سرعت به اتاقش برگشت و اجازه ی وارد شدن کسی رو نداد. قلبش به شدت در حال تپش بود. ولیعهدی که طی سفر چند وقت پیشش موفق به دیدنش نبود از غذا همون شخصی بود که نجاتش داده بود و دلش رو برده بود.

چرا اینقدر قلبش تند میزد؟ میتونست سرخ شدن گونه هاش رو احساس کنه. کف دوتا دستش رو دو طرف صورتش گذاشت و چشم هاش رو بست.

"کیبم کیبوم به خودت بیا تو نباید اینقدر هیجان زده بشی!!"

ولی هرچی سعی میکرد حواسش رو از این قضیه پرت کنه در انتها فکرش به سمت جونگهیون میرفت. اولین دیدارشون با شکوه بود و دومین دیدارشون نفسگیر! چطور میتونست بهش فکر نکنه؟!

Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang