Ch 18

9 5 0
                                    

هنوز آفتاب در نیومده بود، آسمون گرگ و میش بود که کیبوم از خواب بیدار شد. شب زود خوابیده بود برای همین زود هم پاشده بود.

لباس هاش رو پوشید و موهاش رو با یه کش ساده بالا بست. دو طرف صورتش کمی از موهای کوتاهش ریخته شد اما اهمیتی نداد، هنوز هم زیبا بود.

از اقامتگاهش بیرون اومد، محافظین و ندیمه ها با دیدنش تعظیم کردند. طبق معمول پنج محافظش دنبالش راه افتادن.

کیبوم متوجه نبود پاهاش کجا دارن میبرنش، به خودش که اومد دید جلوی دروازه های قصر ایستاده!

از یکی از نگهبان های جلوی در درخواست اسب برای خودش و دو تن از محافظینش کرد. پنج دقیقه بعد کیبوم همراه دوتا از محافظینش ار قصر خارج شد.

نمیدونست هنوز جایی که توی ذهنش بود رو به خاطر داشت یا نه اما حداقل برای پیدا کردنش تلاشش رو میکرد.

نیم ساعتی گذشت تا بالاخره وارد جنگل شد. کمی که جلو رفت تونست اولین جایی که جونگهیون رو دیده بود رو پیدا کنه. همون گودال نسبتا عمیق که وقتی داخلش افتاد صدمه دید.

ناخودآگاه با دیدنش لبخندی زد، آفتاب هم دیگه داشت کم کم پیدا میشد. آسمون رنگ زردی به خودش گرفت و خورشید نورش رو از لابه لای برگ ها رد کرد و خودش رو به کیبوم رسوند.

کیبوم از روی اسب پایین پرید، مدتی اونجا ایستاد و قدم زد که صدای قار و قور کردن شکمش باعث شد با تعجب به دو محافظش نگاه کنه.

یکی از محافظینش برای خرید خوراکی از نزدیک ترین مغازه ی اون دور و بر اونجا رو ترک کرد. چقدر خجالت آور میتونست اون قضیه برای کیبوم باشه؟ چرا قبل از اومدن چیزی نخورده بود؟ هرچند دیگه اهمیتی نداشت.

چند دقیقه ی دیگه هم گذشت که صدای خش خشی از بین بوته ها به گوش رسید، تک محافظ کیبوم به سرعت شمشیرش رو از غلاف کشید و جلوی کیبوم ایستاد.

کیبوم سرش رو به سمت بوته ها کج کرد اما چیزی ندید. محافظش اما مصمم تر از اونی بود که بیخیال بشه.

"سرورم لطفا چند لحظه اینجا صبر کنید، ممکنه خطرناک باشه"

کیبوم سرش رو به تایید تکون داد و گفت

"همینجا منتظر میمونم"

و بعد کیبوم تنها کسی بود که داخل جنگل روی تخته سنگ نشسته بود. شکوفه ی درختان گیلاس به آرومی و بی مقصد در هوا چرخ میزدند و گاهی روی موهای کیبوم فرود میومدند.

یکی از شکوفه ها رو گرفت. گل پنج برگ صورتی که اون رو یاد جونگهیون مینداخت، یادآور اولین و آخرین دیدارش با جونگهیون بود. تلخندی زد و شروع کرد به کندن گل برگ هاش.

قرار نبود اینقدر سخت عاشق جونگهیون بشه. قرار بود دلش رو جوری سخت کنه که وقتی جونگهیون ردش کرد اینقدر درد نکشه پس چرا الان اینطوری شده بود؟

Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]Where stories live. Discover now