نیمه های شب بود که جونگهیون با هوهوی هرمس از خواب بیدار شد، پتو تا زیر گردنش کشیده شده بود. هوای مرز به خاطر باز بودن اطراف کمی سرد بود اما ذره ای اهمیت به این مسئله ی نمیداد.
مغزش با یادآوری کردن آخرین کابوسش دوباره بدنش رو لرزوند. اون کابوس به قدری واضح بود که انگار جونگهیون واقعا اونجا بود و اون اتفاقات در اصل اتفاق افتاده بود.
دستش رو روی صورتش کشید و از تخت پایین اومد. کسی داخل چادر نبود، روی تک صندلی کنار تخت نشست.
مدت طولانی در سکوت گذشت، با خودش فکر کرد که کجای کارو اشتباه کرده بود و خیلی طول نکشید که ذهنش تمام اون ها رو بهش یادآور شد، عشق باعث شده بود خیلی از اشکالات و سد های جلوی راهش رو نبینه و حتی نادیده بگیره.
کمی بعد شروع کرد به مقصر دونستن خودش و سر کوفت زدن به تصمیمات احمقانه ش. بزرگترین اشتباهش این بود که فکر میکرد تنها وجود عشق بینشون برای رسیدنشون بهم کافیه.
محکم به وسط سینه ش کوبید و سرش رو به تاج صندلی تکیه داد. عصبانیت حس دیگه ای بود که به سراغش اومد. آهی از درد کشید و گذاشت قطرات سمج اشک خودشون رو رها کنند.
بعد از نیم ساعت ولیعهد باد همچنان همونطور روی صندلی نشسته بود، به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود و سعی میکرد به هیچ چیز فکر نکنه.
خوب میدونست قدم بعدی که باید برداره قبول کردن این اتفاق اسف باره اما قلبش بهش اجازه نمیداد. اون قلبش رو تماما به کیبوم داده بود پس چطور میتونست قبول کنه که رفته و دیگه قرار نیست بهش برسه؟
نسیم ملایمی داخل چادر شکل گرفت و موهای جونگهیون رو پریشون کرد اما جونگهیون اهمیتی نداد، البته که میدونست اون هرمسه.
سعی داشت حال و هوای ارباب و رفیقش رو خوب کنه اما اربابش خسته تر و دل شکسته تر از اونی بود که بخواد واکنش بده.
چند ثانیه بعد صدای سرباز هایی که دور آتیش نشسته بودند به گوش ولیعهد رسید.
هرمس نغمه های سرباز هایی که دور آتیش خلوت کرده بودند رو به گوش اربابش رسونده بود انگار که میخواست دلداریش بده.
"آره پسر اون خوشگل ترین دختر توی پایتخت بود و منم سرباز ارتشی که مثل احمقا با اولین دیدار عاشقش شدم، منو که میشناسید وقتی یکیو میخوام محاله کسی بتونه جلومو بگیره"
صدای خنده ی سرباز های دیگه بلند شد، بعضی ها مسخره ش کردن و بعضی ها انگشت تایید نشون دادن.
"ولی از نظر پدرش، دخترش لقمه ای بزرگتر از دهن من بود و وقتی برای خواستگاری رفتم به غلام هاش دستور داد حسابی بزننم"
چند ثانیه سکوت کرد و بعد از گاز زدن رون مرغ ادامه داد.
"اما من کله خر تر از این حرفا بودم"
YOU ARE READING
Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]
Fanfictionکاپل: جونگکی🌸 ژانر:تاریخی، رومنس، فلاف🌸 خلاصه: در لغت نامه ی جونگهیون ولیعهد سرزمین باد چیزی به اسم "نیمه ی گمشده" وجود نداشت البته تا اینکه با شاهزاده ی آتش کیبوم آشنا شد. از طرفی کیبوم کسی بود که یه پادشاه میخواست نه یه شاهزاده یا ولیعهد🌸🙊 💢ن...