Ch 17

10 7 0
                                    

کیبوم با درموندگی کنار برکه نشسته بود و خورده سنگ داخلش پرت میکرد. مثل همیشه پنج محافظش چند قدم دور تر پشتش ایستاده بودند. آهی کشید و به آسمون نگاه کرد، آسمون آبی با ابر های سفید اون رو یاد جونگهیون مینداخت.

چشم هاش رو بست و صورت جونگهیون رو تصور کرد، اون مرد خوشتیپ یعنی الان ناراحت بود؟!

توی افکار خودش بود که متوجه شد جونگین با لبخند به سمتش میاد. حتما یه چیز جدید برای اذیت کردنش پیدا کرده. فاصله ی بینشون زیاد بود پس اگه کسی چیزی میگفت طرف مقابل متوجه نمیشد.

جونگین هم سعی نکرد تا صداش رو بلند کنه فقط لب زد و چیزی گفت. کیبوم حتی نیاز نداشت تا اون کلمه ها رو بشنوه! به ثانیه نکشید که از جاش بلند شد. درست متوجه شده بود؟ الان جونگین لب زده بود که پدرش برای رفتنش رضایت داده؟ جونگین ده قدمی کیبوم با لبخندی به لب ایستاد.

اون لحظه بود که کیبوم یقین پیدا کرد که درست متوجه شده. همه چیز براش آهسته شد، صدا های اطرافش خاموش شد و ذهنش دوباره چیزی که جونگین لب زده بود رو بهش یادآوری کرد هرچند اینبار ذهنش بهش صدا داده بود.

"وسایلتو جمع کن کیبوم، برای تاجگذاری پادشاه جدید به سرزمین باد میری"

درسته به قطع درست فهمیده بود. پس برای همین جونگین اینقدر دیر کرده بود داشت پدرشون رو راضی میکرد.

لبخندی از خوشحالی زد و به سرعت اون ده قدمو پر کرد و برادرشو به آغوش کشید. اون موقع بود که اطرافش از صحنه آهسته و صدای بسته بیرون خارج شد. دنیاش دوباره عادی شد.

جونگین متقابل بغلش کرد و گفت

"اگه نمیخوای دیر کنی بهتره راه بیفتی"

کیبوم سرش رو به تایید تکون داد و لبخندی از خوشحالی زد. حتی متوجه نبود که گوشه های چشم هاش از شادی پر از اشک شده. بعد از یک سال قرار بود بالاخره جونگهیون رو ببینه.

"یکی بهت مدیونم جونگین"

برادرش سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد.

"نه نیستی، حالا تا دیر نشده برو"

همون موقع بود که کیبوم به سمت اقامتگاهش دوید. جونگین برگشت و رفتن برادرش رو دید. اون لیاقت شاد بودن رو داشت. اگه شاهزاده نبود میتونست به راحتی با هرکسی که میخواست باشه و جنسیتش مهم نبود اما حالا... حالا هم میتونست، کاری میکرد تا برادر بزرگترش به عشقی که میخواست برسه. نمیذاشت قربانی تصمیمات پدرشون بشه. اگه یکی لازم بود تا اشتباهات پدرشون رو درست کنه به قطع اون خودش بود.

حالاش هم مینهو رو از دست داده بودن، اجازه نمیداد کیبوم هم اینطوری آسیب ببینه. جونگین برخلاف چیزی که نشون میداد خیلی چیز ها رو میدونست.

Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]Where stories live. Discover now