Ch 9

24 9 0
                                    

بازگشت به سرزمین باد برای اون عاشق و معشوق سرشار از تجربه ها و شادی هایی بود که بدون همدیگه ممکن نبود هیچوقت اتفاق بیوفته.

مثل تماشای کرم های شب تاب زیر نور ماه درخشش فضا رو عاشقانه تر کرده بود، کیبوم در آغوش جونگهیون آینده ای که در ذهنش داشت رو تصور میکرد و جونگهیون در سکوت با موهای محبوبش بازی میکرد. نمیتونست لحظه ای که کیبوم با موهای باز به سمتش میتاخت رو فراموش کنه.

تاحالا هیچکس رو اندازه ی کیبوم اینطور نخواسته بود و اون لحظه وقتی کیبوم رو سوار بر اسب دید خواستنی ترین لحظه ای بود که جونگهیون فکر نمیکرد هیچوقت بتونه فراموشش کنه.

بعد از مدتی بالاخره کیبوم به حرف اومد.

"جونگ، تاحالا شده وقتی به آیندت فکر میکنی بی ثبات توی ذهنت تصور بشه؟"

جونگهیون نگاهش رو از ماه گرفت و به کیبوم داد، کمی نگرانی توی صورتش به چشم میخورد و خب درکش میکرد، هردو تصمیم بزرگی گرفته بودن و این میتونست توی آینده ی سرزمین های مادریشون تاثیر بزاره.

"تا قبلاز اینکه با تو آشنا بشم وقتی به آیندم فکر میکردم، نمیتونستم حتی چیزی ببینم، فقط به خودم میگفتم که باید با جریان پیش برم اما حالا وقتی به آینده فکر میکنم این جمله به ذهنم میرسه که باید از تو محافظت کنم"

کیبوم برای چند دقیقه به حرف جونگهیون فکر کرد، حق با اون بود. تا قبل از جونگهیون اون هم نمیتونست چیزی رو متصور بشه اما حالا هم چیز زیادی تغییر نکرده بود! اون به جای سیاهی که همیشه تو ذهنش بود تصاویر موج دار و بی ثباطی رو میدید که برای چند لحظه پیدار میشدن و دوباره جای خودشون رو به سیاهی میدادن.

البته که کیبوم عاشق جونگهیوم بود اما چیزی که مسلم بود سخت بودن راهی بود که در پیش داشتن، اگه نمیتونست آیندش رو به خوبی با جونگهیون تصور کنه به این معنا نبود که عاشقش نیست فقط این معنی رو میداد که راه سختی در پیش داره.

جونگهیون بوسه ای به موهای کیبوم زد و بعد گفت

"دیروقته باید استراحت کنی کل روز توی راه بودی"

و بعد از جا بلند شد و دستش رو به سمت محبوبش دراز کرد. کیبوم با کمک جونگهیون بلند شد اما به خاطر شیطنت جونگهیون، کیبوم محکم به سینه ای ولیعهد برخورد کرد و ولیعهد با زیرکی لب های شاهزاده رو غلیظ زیر نور ماه بوسید.

کیبوم که دیگه توی این سفر به شیطنت جونگهیون عادت کرده بود چیزی نگفت فقط مشتش رو آروم به نشونه ی اعتراض به سینه ی جونگهیون زد و ازش فاصله گرفت تا به سمت چادرش بره.

شب اول جونگهیون مصرانه بر این باور بود که چادرشون باید مشترک باشه اما این باور با مقاومت کیبوم زیاد دووم‌ نیاورد. با این حال نتونست جلودار کنار هم برپا کردن چادر هاشون بشه.

سرباز های کشیک اطراف اردوگاه ولیعهد و شاهزاده ایستاده بودند تا خطری تهدیدشون نکنه و باقی خدمه و سرباز های دیگه مشغول استراحت دور آتیش یا چادر های خودشون بودن.

با نزدیک شدن ولیعهد و شاهزاده، چهار سربازی که جلوی ورودی چادر بودن تعظیم کردن و به هوش تر ایستادن. کیبوم با لبخند محوی سمت جونگهیون برگشت تا شب بخیر بگه اما وقتی جلو اومدن جونگهیون رو دید سریع دستش رو خوند و لبخندش پهن تر شد. دو انگشت اشاره و وسطش رو روی لب های ولیعهد گذاشت و گفت

"به نظرم عالیجناب سهمیه ی امروزشون رو دریافت کردن"

سرباز های کشیک لب هاشون رو به داخل فرو بردند تا جلوی لبخندشون رو بگیرن و موفق هم بودند چرا که جونگهیون وقتی کنار کیبوم بود دیگه به هیچکس و هیچ چیز اهمیت نمیداد.

جونگهیون با حالت قهروارانه دست به سینه شد و صورتش رو به طرفی کج کرد.

"شاهزاده هم درست مثل شهرتشون دل شکن هستند"

کیبوم خوب میدونست جونگهیون چه نقشه ای براش چیده اما در آخر تسلیم شد و بوسه ی سریعی روی گونه ش کاشت. این حرکت لبخند رو به سرعت روی لب های جونگهیون آورد.

"تو واقعا زیرکی جونگ، شبت بخیر"

و بعد قبل از اینکه بزاره جونگهیون نقشه ی دیگه ای بکشه سریع به داخل چادرش فرار کرد.

ولیعهد ناخواسته دستش رو بلند کرد و خواست چیزی بگه که دیگه کیبوم داخل چادر شده بود. لبخندی زد و داخل چادر خودش شد. قرا۶ز بود تمام فردا رو برای رسیدن به قصر حرکت کنند پس نمیخواست مزاحم استراحت کیبوم بشه و اجازه داد این بار از دستش فرار کنه.

Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]Where stories live. Discover now