جونگین برخلاف روز های عادی اون روز زودتر از همیشه بیدار شده بود و همونطور که از پنجره ی اقامتگاهش به بیرون نگاه میکرد کیبوم رو دید که با سرعت درحالی که صورتش رو گرفته بود میدوید.
آبی که داشت میخورد با دیدن این صحنه ناخودآگاه به گلوش پرید و شروع به سرفه کرد اما نگاهش رو از برادرش که به طرز عجیبی داشت غیر عادی رفتار میکرد نگرفت.
چشم های گرد شده ی جونگین روی کیبومی بود که با چشم های بسته داشت با بیشترین سرعتی که توی عمرش از کیبوم دیده بود میدوید و به طرز عجیب تری با هیچ چیزی تصادف نمیکرد!
وقتی کیبوم کامل از نظرش ناپدید شد اون موقع بود که جونگین به خودش اومد. کمی سرش رو خاروند و سرش رو کج کرد تا ببینه ذهنش چه ایده ای برای این موقعیت بهش پیشنهاد میده و با اولین چیزی که به ذهنش رسید قانع شد.
"یعنی سر صبحی روح دیده؟! غیر از این نمیتونه باشه!"
و بعد با بیخیالی دوباره داخل تختش رفت تا بخوابه.
ولی برای کیبوم اون آدم کسی بیشتر از یه روح بود. همین که به اقامتگاهش رسید درو بست و به هیچکس اجازه ی ورود نداد. پشتش رو به در تکیه داد و به زانوهاش اجازه ی سست شدن داد. همون لحظه بود که روی زمین افتاد.
قلبش با سرعت زیادی درحال تپش بود و واضح میتونست صداش رو بشنوه. اون الان چی شنیده بود؟! نه نه حتی بدتر از اون، الان چه اتفاقی براش افتاده بود؟!
دو انگشتش رو روی لب هاش گذاشت و به نرمی لمسشون کرد. هنوز میتونست لمس شدن لب هاش رو با لب های جونگهیون به یاد بیاره. نرم و مرطوب مثل یه خرمالوی رسیده و آبدار.
سمت آینه رفت و با دیدن صورت گر گرفته و قرمزش جیغ خفه ای توی متکا کشید. ولیعهد باد کسی که عاشقش بود بهش اعتراف کرده بود و بوسیده بودش!
نقاشی زیر قلب صورتی گلبرگ های گیلاس رو به یاد آورد و معنیش رو حالا درک کرد. اون نقاشی اولین ملاقاتشون بود و یعنی از اون موقع جونگهیون عاشقش شده بوده.
با اینکه چند دقیقه از بوسه گذشته بود اما قلب کیبوم هنوز سرعتش رو نگه داشته بود و قصد کم کردن نداشت. چی میشد اگه قلبش به خاطر تپش بالا از حرکت می ایستاد؟!
نه نه الان وقت آروم کردن قلبش نبود اون باید تصمیم میگرفت تا به جونگهیون چی بگه! قبولش میکرد؟ در هر حال اون قرار نبود تا پادشاه بشه درسته؟ هر سری به پدرش میگفت که جونگین مناسبه پادشاهیه نه اون اما پدرش هنوز هم روی کیبوم زوم بود.
چونشو روی زانو های بغل گرفتش گذاشت و روی زمین درحالی که به لبه ی تخت تکیه داده بود نشست. آهی از سردرگمی کشید.
شکی درش نبود که واقعا عاشق جونگهیون بود و میخواست تا با اون باشه اما چطوری باید این موضوع رو با پدرش مطرح میکرد؟! چطوری بهش میگفت که اون علاقه ای به زن ها نداره و حتی عاشق یه مرده؟ جدا از اون چطور میتونست بهش بگه که عاشق ولیعهد باده؟
BINABASA MO ANG
Cherry blossoms🌸 [شکوفه های گیلاس🌸]
Fanfictionکاپل: جونگکی🌸 ژانر:تاریخی، رومنس، فلاف🌸 خلاصه: در لغت نامه ی جونگهیون ولیعهد سرزمین باد چیزی به اسم "نیمه ی گمشده" وجود نداشت البته تا اینکه با شاهزاده ی آتش کیبوم آشنا شد. از طرفی کیبوم کسی بود که یه پادشاه میخواست نه یه شاهزاده یا ولیعهد🌸🙊 💢ن...