خیره بود به دو مردی که رو به روش نشسته بودن، هیچ واکنشی نشون نمیداد.
_فکر کنم پردازندهاش از کار افتاد.
پیتر تو گوش لینو گفت و دوباره به سم خیره شد.
سم تکونی خورد و انگشت اشارهاش رو به سمت اون دو نفر گرفت: شما...میدونید آلفا کجاست؟
لینو سر تکون داد و سم پرسید: پس چرا چیزی به من نگفتید؟ چرا از ما این مسئله رو مخفی کردین؟
_ما چیزی رو مخفی نکردیم، فقط صبر کردیم تا زمان مناسبش برسه.
سم پوزخند ناباورانهای زد و خطاب به لینو گفت: زمان مناسب؟ چطور یدفعهای زمان مناسبش فرا رسید؟
لینو با خونسردی جواب داد: آلفا بزودی بیدار میشه و در اون صورت نزدیکترین شخص به آلفا رو نیاز داریم تا کنارش باشه.
سم کلافه عقب کشید: نمیفهمم! من چه نزدیکی به آلفایی دارم که تغییرش کاملا متفاوت با بقیه بوده؟
لینو بهش نزدیک شد و رو به روش ایستاد: به عنوان بتای اصیل قدرتهای درونی تو نسبت به بتاهای دیگه بالاتره و این یعنی احتمال اینکه در آینده بتونی یه آلفا بشی بیشتره.
سم اخم کرد و کلافه تر از قبل پرسید: ولی...ما آلفای خودمون رو داریم.
لینو خندید و گفت: جدا؟ میتونم بپرسم مهمترین کاری که انجام داده چی بوده؟
عقب کشید و نشست: بذار واضح بگم! هیچ احدی به دنبال پیدا کردن آلفایی که گفته میشه حیات تمام گرگینهها بهش بستگی داره نبود. خطر اشلی با توجه به تعداد بیشترشون براشون اونقدر بزرگ نبود که به این فکر بیفتن اما...تو و دوستت فلیکس به همراه عده کمی همیشه دغدغه این رو داشتید که هر چه سریعتر آلفای اصیل رو برگردونید. خطر اشلی برای شما خیلی جدیتر جلوه میکرد و این به نظرت عادیه؟
پیتر حرف لینو رو ادامه داد و تکمیلش کرد: تا به حال به این فکر کردی که چطور یه بتا تونسته آلفای اصیل رو شکست بده؟ یا به این فکر کردی که چرا باید یه آلفای اصیل به آسونی شکست بخوره؟
سم در سکوت به سوالاتی که بارها و بارها تکرار میشد فکر میکرد. به حرفهایی که ایزابلا زده بود دقیق شد و نگاهش روی صورت دو مرد نشست: اشلی قدرتی در برابر آلفا نداشت حتی با وجود گروهش...
به یاد مطلبی که خونده بود افتاد: من...تو لا به لای خاطرات یکی از گرگینههای پیر یه مطلبی خوندم.
پیتر دست به سینه شد: چی خوندی؟
سم سعی داشت تا جملات نوشته شده در اون کتاب رو به یاد بیاره: گرچه همگان معتقد بودند که رهبر اساطیری حیوانات برگزیده به دست گرگی دون پایه کشته شده اما چشمانی در دل تاریکی به حماقت آنان پوزخند میزد.
با چشمان گرد شده دوباره به اون دو نگاه کرد: هیچکس به این خط توجه نکرده، چراییش رو نمیدونم. ولی...چیزی که اینجا نوشته، چشمانی از تاریکی خدای من اون...
لینو حرفش رو قطع کرد: بله! اون اینجاست، اون کسیه که وقتی مادر قدرتهای خاصی رو در اختیار برخی حیوانات گذاشت عصبانی شد و طغیان کرد، مثل لوسیفر که در برابر انسان تعظیم نکرد.
سم مات و مبهوت شده بود: ولی..مگه...فانتوم در اون برزخ زندانی شده بود اینطور نیست؟
لینو سر تکون داد: متاسفانه به نحوی از اونجا فرار کرده. تا مدتها کسی از فرارش خبر نداشت، نمیدونیم چطور اما به نحوی از زندانش فرار کرده و روی زمین اومده. اشلی به تنهایی نمیتونسته کاری بکنه اما اگه با اون مرد پیمان میبست همه چی آسون میشد.
سم سرش رو بین دستهاش گرفت، دردسر حالا بزرگتر شده بود.
...
نگاهش دوخته شده بود به بلورهای یخی که روی زمین رو میپوشوند. لبهای عسلیش تو حصار انگشتانش اسیر شده و نفسهای عمیق و کشدارش گوشهاش رو پر میکرد.
ضخامت برف بیشتر و بیشتر میشد و سفیدی چشم رو میزد. گرمای بدن آلفایی که پشت به پشتش نشسته بود چشمهاش رو گرم میکرد. هاله انرژی آلفا گرگ درونش رو به زانو درآورده بود.
بغض داشت، بغضی به بزرگی مصیبتی که آلفا در زندگیش تحمل کرده بود. اون هنوز کسی رو توی زندگیش نداشت اما میتونست دردی رو که چانگبین تحمل میکرد درک کنه. برای هر گرگینهای از دست دادن میتش دردناکترین اتفاقی بود که میتونست تجربه کنه.
پلکهای بلندش بارونی شد و ستارههای گونهاش رو خیس کرد.
_گریه میکنی. باید به حال من گریه کرد.
چانگبین گفت و سکوت بینشون رو شکست: آلفای اصیل؟
تلخندی زد: آلفایی که نتونست لونای خودش رو نجات بده، نه! آلفایی که لونای خودش رو قربانی غرور و خودخواهیش کرد...احساس شرمندگی میکنم فلیکس.
فلیکس چرخید و رو به روی چانگبین نشست، بازوی مرد رو گرفت و مجبورش کرد تا به سمتش برگرده.
شانههای خمیده و چهره شرمسارش چیزی نبود که فلیکس بخواد تحملش کنه: فکر نمیکنی همه این اتفاقات خیلی عجیبن؟
چانگبین سر بلند کرد: سرگذشت عجیبیه ولی بیشتر از اون خیلی عذابآوره.
فلیکس سرش رو به دو طرف تکون داد: منظورم این نیست. تو آلفای اصیلی، قویترین منبع انرژی رو توی وجودت داری و حتی قویترین آلفاها نمیتونن بهت غلبه کنن اینطور نیست؟
چانگبین پوزخندی زد: این ادعا در حد یه افسانه میمونه وقتی نتونستم از پس اون گروه بربیام.
فلیکس دستش رو روی شونه چانگبین گذاشت: دقیقا مسئله همینه!
اشکهاش رو پاک کرد و افکاری رو که ذهنش رو درگیر کرده بود به زبون آورد: دقیقا همینه که متعجبمون میکنه. پیش از اینکه به ناتینگهام بیام همیشه به داستانی که مادرم برام تعریف میکرد فکر میکردم. داستان آلفایی که عمر طولانی داشت و به واسطه قدرتی که مادر طبیعت بهش ارزانی کرده بود جایگاه ویژهای داشت. قدرت آلفا قرار بود با شورش افرادی از گلهاش سنجیده بشه، آلفایی که به طرز عجیبی نتونست از پس اون گرگ یاغی بربیاد و بعد از شکستش دیگه کسی نتونست ردی از اون آلفا پیدا کنه.
دستهاش رو روی سینهاش قفل کرد و پلکی که زد باعث شد قطره اشک دیگهای روی گونهاش سر بخوره: همیشه به این فکر میکردم اگه واقعا اون آلفا قدرتمند بود چرا شکست خورد. هیچکس به این که چه عاملی باعث شکست اون آلفا شده بود اشاره نکرد.
پوست لبش رو به دندون گرفت: از روزی که سم از من خواست برای زندگی به ناتینگهام بیام فهمیدم که اتفاق خاصی افتاده. ما همیشه به دنبال راهی برای پیدا کردن آلفا بودیم چون، امگاهایی که از خطر اشلی آگاه بودن این آرزو رو داشتن که هر طور شده آلفاهای اصیل رو برگردونن.
چانگبین ابروهاش رو در هم گره زد: کریستوفر بنگ مگه نمرده؟
فلیکس کنجکاو پرسید: اسمش رو میدونی؟ اما مگه اسم داشت؟
چانگبین سرش رو تکون داد: فکر میکنی ما دو تا از وجود هم بیخبر بودیم؟ اون گرگینه جاودانه راجع بهش باهام صحبت کرده بود.
_گرگینه جاودان؟
چانگبین سر تکون داد: پیتر هان! روزی که وارد ناتینگهام شدم راجع به اون باهام صحبت کرد.
فلیکس چشمهاش رو ریز کرد: پس...تو پیتر و لینو رو میشناسی؟
_البته! میدونی چرا چنین لقبی به اون پسر دادن؟
فلیکس منتظر به چانگبین چشم دوخت: چون اون پسر از چیزهایی خبر داره که حتی هلن نمیدونه. اون پسر از رازهای زیادی خبر داره. پیتر سولمیت لینوئه، بهتره بگم اون دو به نوعی قدرت مکمل همدیگهان.
فلیکس مشتاق پرسید: مثل یین و یانگ؟
چانگبین راضی از انحراف فکر پسر از اتفاقی که براش تعریف کرده بود جواب داد: میشه اینطور نتیجه گیری کرد.
فلیکس سرش رو خاروند: ولی...اون دو چقدر عمر دارن؟
چانگبین نفس عمیقی کشید: شاید به اندازه فاصلهای که از آخرین یخبندان گرفتیم!
فلیکس وا رفت و چانگبین از چهرهای که به خودش گرفته بود خندهاش گرفت.
با شنیدن صدای روباه نگاه فلیکس گرفت و به بیرون دوخت. چشمهای تیزبینش به دنبال ردی از صاحب صدا بودن اما چیزی به چشم نمیخورد.
_اون مرد کی بود؟ همونی که باعث شد حالت بهم بریزه.
چانگبین بدون اینکه برگرده جواب داد: مهم نیست. واقعا کریستوفر زندهاس؟
فلیکس آه کشید و به مسیری که چشمهای درخشان آلفا دوخته شده بود خیره شد: آره! میگن اون درست مقابل چشمهای ماست اما ما نمیتونیم بشناسیمش. اگه اون انقدر به گروهش نزدیک بود پس سم یا بقیه باید میشناختنش.
چانگبین چتریهای پریشونش رو مرتب کرد: شنیدم بخاطر دختر سیاه پوستی جانش رو از دست داد. بردهای بوده که در زمان جنگهای داخلی از دست اربابش فرار کرده و به دهکدهای دور افتاده پناه برده بود. همون زمان که بنگ گرگ درگیر شورش اشلی بود، همون موقع بود که زخمی و نیمه جون به اون دختر رسید و اون دختر تیمارش کرد.
لبخند محوی روی لبهاش نشست: عشق معجزه میکنه، مطمئنم حتی در اون هیبت آرزو داشته که بتونه حداقل یک روز تو هیبت انسانی باشه تا بتونه باهاش صحبت کنه.
فلیکس خندید: اگه این حرف رو پیش بقیه بزنی تصور خوبی از بنگ نخواهند داشت.
چانگبین هم خندید: مردم چیزهای زیادی رو باید یاد بگیرن.
فلیکس بلند شد، نگاه چانگبین روی پسری که با پلیور سفید رنگ و کلاه آبی کوچکتر از سنش به نظر میرسید نشست. عجیب بود اما دوست نداشت که اون پسر ترکش کنه. با این که هر بار اون رو از خودش میروند اما علاقه خاصی به اون پسر داشت، نمیدونست چرا اما احساس نزدیکی زیادی به اون پسر میکرد. احساسی که به فلیکس داشت شبیه احساس یه برادر به برادر کوچکتر خودش بود و این حس هر بار بیشتر رشد میکرد.
شاید به این دلیل که فلیکس نه از زخم صورتش میترسید و نه بابت اشتباهی که در گذشته مرتکب شده بود سرزنشش میکرد. فلیکس پسری بود که همچنان اون رو ناجی میدید و بر خلاف مردمان دیگهاش فراموشش نکرده بود. جز این، میدونست انرژی خاصی درون فلیکس خوابیده، انرژی که بیشباهت به انرژی یک آلفای اصیل نبود!
_ امشب رو همینجا بمون. بیرون امن نیست و ممکنه برات مشکلی پیش بیاد.
ابروی فلیکس بالا پرید و با تعجب به چانگبین نگاه کرد. چانگبین بیتوجه به نگاه فلیکس بلند شد تا جای خوابش رو درست کنه: حوصله نجات یه بتا از دست گرگینههای وحشی رو ندارم.
فلیکس با تعجب مسیر آلفایی رو که بیتوجه بهش مشغول کار خودش بود نگاه کرد. احساس خوبی به این درخواست پیدا کرده بود.
YOU ARE READING
꧁ 𝐽𝑢𝑛𝑔𝑙𝑒 𝑊ℎ𝑖𝑠𝑝𝑒𝑟꧂
Werewolf(کامل شده) ژانر: گرگینهای، سوپرنچرال، برومنس، استریت رمنس *در این فیکشن آلفا، امگا و بتا براساس رده بندی موجود در گلههای گرگ شناخته میشن. آلفا رهبر پک، بتا در رده بندی بعد از آلفا قرار میگیره ومیتونه جانشین آلفا بشه و امگاها پایینترین رده هستن* د...