خورشید با تمام وجود میتابید، باد از مزرعه پنبه عبور میکرد و صدای برخورد بوتهها به همدیگه میون زوزههای باد گم میشد. لا به لای اون بوتهها دختری با پوست تیره که لباس بلندی با وصله پینههای زیاد تنش بود میدوید. دستهای از موهای بافته شدهاش موهای مواجش رو در برگرفته بودن، لباسش به قدری کهنه بود که حتی روی وصله پینههایی که داشت پارگیهایی دیده میشد. گهگاه صدای خرناس گرگی که کنارش میدوید به گوشش میرسید و کمی آرومش میکرد: تندتر بدو کریستوفر! نباید بهمون برسن.
گرگ انگار که حرفش رو فهمیده باشه زوزهای کشید و سرعتش رو بیشتر کرد. زخمی روی بدنش دیده میشد و به نظر میرسید این دویدن حالش رو بد کرده.
_زود باشید بگیریدش!
_ارباب اون رو زنده میخواد حواستون باشه نکشینش!
با شنیدن صداهایی که نزدیکتر میشدن بغضش شکست و گریهاش شدت گرفت. نباید به دست اون آدمها میفتاد، از دست ارباب بیرحمش فدار نکرده بود که حالا گیر مزدورانش بیفته. بخصوص که اون چهار نفر تو بیرحمی زبانزد بردهها و اربابانشون بودن!
مزدورانی که خودشون رو شکارچی خطاب میکردن و کارشون تحت نظر داشتن بردههایی بود که تو زمینهای کشاورزی کار میکردن. بردههایی که زمانی تو سرزمین خودشون آزاد بودن حالا باید به عنوان برده تو زمینهایی کار میکردن که زمانی متعلق به سرخپوستهای آمریکایی بودن و حالا جزو اراضی ثروتمندان اروپایی که به آمریکا مهاجرت میکردن محسوب میشدن.
_بگیریدش!
با برخورد جسم سنگینی به پاش جیغ بلندی کشید و روی زمین افتاد. درد شدیدی توی پاش احساس میکرد، نگاهش به گرگی افتاد که پشت بهش ایستاده و به اسب سوارانی که دورهاش کرده بودن دندون نشون میداد و خرناس میکشید.
_بالاخره گیر افتادی موش کوچولوی کثیف!
مرد میانسال بهش نزدیک شد و شلاقش رو بلند کرد، با برخورد شلاق به بدنش جیغ بلندی کشید و چشمهاش رو بست._نانسی! نانسی کجایی؟
با صدای فریاد آشنایی از خواب پرید و نشست. نفسی گرفت واز اتاقش بیرون دوید و با نگرانی به دوستش چشم دوخت: "چیزی شده اِما؟"
نگاه اِما روی موهای نانسی نشست، نیمی از موهاش بافته شده و نیمی دیگه اطرافش رها بودن. با خنده بهش اشاره کرد: "چرا انقدر ترسیدی؟ "
نانسی پوفی کرد و چشم غرهای بهش رفت: "اینطور صدام میکنی و انتظار داری نترسم؟ لحنت طوری بود که فکر کردم اتفاقی برات افتاده."اِما سرش رو به دو طرف تکون داد و با خنده گفت:"نه دختر خوب اتفاقی نیفتاده. یه خبر خوب برات دارم."
نانسی کنجکاو روی زمین نشست و منتظر شد تا ببینه اِما قراره چه حرفی بهش بزنه.
اِما کنار دوستش نشست. حرفهایی که پیتر زد و نشونیهایی که دیده بود به خوابهای نانسی بیشباهت نبودن و همین باعث میشد اِما به این فکر کنه که پیتر داره حقیقت رو میگه. با این حال اِما هنوز هم از این مسئله که با یه گرگینه که فقط تو کتابها راجع بهش خونده و فیلمش رو تماشا کرده بود هم کلام شده شوکه و متعجب بود.
_نمیخوای چیزی بگی؟
نانسی پرسید و به سمتش خم شد:"اتفاقی افتاده مگه نه؟"
اِما نفسی گرفت و به طرفش چرخید:"هنوز هم اون خوابها رو میبینی؟"
نانسی سرش رو تکون داد:"حتی همین حالا هم همین کابوس باعث شد بیدار بشم."
اِما لبهاش رو تو دهنش کشید و گفت: خب...من کسی رو پیدا کردم که میتونه کمکت کنه.
...
جو بینشون آرومتر بنظر میرسید با این حال میتونست اضطراب مرد بزرگتر رو احساس کنه. بهش حق میداد، فاش کردن چنین سرگذشتی برای کسی که به امید برگردوندنش اومده بود دیوونگی به حساب میومد چون هرکسی بود با نفرت از پیشش میرفت. با این حال فلیکس نه تنها ترکش نکرده بود بلکه حالا سعی داشت با پرسیدن سوالاتی بهتر و بیشتر اون شرایط رو درک کنه.
_عجیبه!
فلیکس گفت و سکوت بینشون رو شکست. چانگبین سوالی نگاهش کرد، فلیکس زبونش رو روی لبهاش کشید و ادامه داد:"اشلی نباید انقدر زنده میبود. اون از پیدا شدن اولین آلفای اصیل تا چند سال پیش زنده بوده و این اصلا عادی نیست. حتی اگه اون تونسته باشه به کریستوفر آسیب بزنه باز هم نمیتونسته این همه مدت زنده بمونه."
چانگبین آهی کشید"معلومه که فقط خودش نیست!"
فلیکس اخم کرد:"دیگه چی مونده که باید بدونم؟"
چانگبین عقب کشید:"من هم مطمئن نیستم ولی حدسهایی میزنم."
قبل از اینکه فلیکس بخواد جوابی بده موبایلش به صدا در اومد. با دیدن شماره سم ابروهاش بالا پرید. تماس رو وصل کرد و با شنیدن درخواست سم شوکه شد:"میخوام با تو و آلفا صحبت کنم، فکر کنم فهمیدم که کی پشت این قضایا بوده."
...
_چرا نشستی؟
با دیدن چانگبینی که نگاه ازش گرفته بود پرسید. چانگبین بدون اینکه برگرده با صدای خفهای جواب داد:"این موضوع به من مربوط نمیشه."
فلیکس ناباورانه پوزخندی زد، باورش نمیشد که بعد از این همه بحث و جدل برگشته باشن سر خونه اولشون. فلیکس باهاش حرف زده بود، دلیل آورده و فریاد زده بود و حالا چانگبین دوباره قصد داشت خودش رو عقب بکشه. دهن باز کرد چیزی بگه اما به جاش نشونی خونه چانگبین رو برای سم فرستاد و ازش خواست به اونجا بیاد.
موبایلش رو به جیبش برگردوند و دوباره رو به روی چانگبین نشست. اخمی که روی صورتش نشسته بود با وجود این که چهرهاش جدی نشون میداد باعث لبخند آلفا میشد. چانگبین دستش رو تکیه گاه سرش کرد و به فلیکس خیره شد:"نگاهت...شبیه اونه."
فلیکس آه کشید و چونهاش رو روی دستهاش گذاشت:"با تمام حرفهایی که شنیدی باز هم عقب کشیدی. نمیدونم چرا داری این کار رو میکنی. مسئولیتی که داری به کنار، کنجکاو نیستی بدونی واقعا چه اتفاقی افتاده؟"
چانگبین آه کشید:"فرقی به حال مننداره."
فلیکس خودش رو جلو کشید:"اتفاقا فرق زیادی به حالت داره آقای سئو! اگه بدونی اشلی قدرتش رو از کجا گرفته ممکنه راهی برای نشوندن سر جاش باشه."
چانگبین اخمهاش رو در هم کشید، فلیکس با درخشش کک و مکهاش زبونش رو روی لبهاش کشید:"من متوجهم که چرا داری تعلل میکنی اما فکر میکنم این فقط به زیان ماست. یادت رفته؟ حیات همه گرگینهها به آلفاهای اصیل وابستهاس. لااقل به فکر امگاهایی باش که دربرابر اشلی قدرت خاصی ندارن. واقعا میخوای اجازه بدی اون بتای یاغی همهرو به سرنوشت خودت گرفتار کنه؟"
فلیکس...اون پسر خوب میدونست که چطور مخاطبش رو تحت تاثیر قرار بده. انگار میدونست که چی باید به زبون بیاره تا طرف مقابلش کوتاه بیاد. فلیکس به حرفهای طرف گوش میداد و میتونست به خوبی نقاط تاریک ماجرا رو روشن کنه و چانگبین، اون واقعا به این اخلاقش احترام میزاشت.
با صدای در متعجب نگاه از فلیکس گرفت و با دیدن فلیکسی که به طرف در میرفت چشمهاش گرد شد. فلیکس در رو باز کرد و نگاهش به سم افتاد که با قیافهای جدی پشت در ایستاده بود:"بیا داخل!"
سم نامطمئن پا به درون خونه گذاشت و نگاهش توی خونه چرخید. با دیدن آلفایی که فقط راجع بهش شنیده بود جا خورد و به آرومی بهش نزدیک شد. سرش رو کمی خم کرد:"سلام!"
چانگبین ابروش رو بالا برد:"سلام! فلیکس نمیخوای معرفی کنی؟"
فلیکس بهش نزدیک شد و لبهاش رو تو دهنش کشید:"سم هوانگ! دوست نزدیک منه و از بتاهای گروه کریستوفر."
چانگبین باهاش دست داد، دستپاچگی کاملا تو رفتارش مشخص بود و این آلفا رو به خنده مینداخت. با دیدن تعلل سم به رو به روش اشاره کرد:"میخوای همینطوری بایستی و به مردی که میگن شوم و بیرحمه خیره بشی یا قصد داری بشینی و حرفهایی که نمیخوام بشنوم رو به زبون بیاری؟"
سم تکونی خورد و نگاهی به فلیکس انداخت که راحت نشسته بود. کنار فلیکس نشست و نفسی گرفت تا کمی آروم بشه. حقیقتا دیدن آلفای اصیل دستپاچه و عصبیش کرده بود و سم نمیدونست چه واکنشی باید نشون بده.
_جالبه!
چانگبین بدون اینکه نگاه از سم بگیره گفت و فلیکس سوالی نگاهش کرد. چانگبین با چشم به سم اشاره کرد:"اینکه بیشتر اعضای دو گروه در حقیقت متعلق به جنوب شرقی آسیا هستن."
فلیکس سرش رو تکون داد:"آره! برام جالبه که چرا باید سرنوشت ما رو از سرزمینمون بکشونه و به اینجا بیاره."
چانگبین سم رو مورد خطاب قرار داد:"اسم کرهایت چیه؟"
سم لبش رو گاز گرفت:"هیونجین."
چانگبین هومی کرد:"هوانگ هیونجین، اسم زیبایی داری!"
_ممنونم!
با لبخند محوی گفت و دوباره نگاهی به اطراف انداخت. اون مرد با شنیدههاش خیلی متفاوت بود، حتی با تعاریفی که فلیکس ازش میکرد تفاوت زیادی داشت. مردی که همه با ترس و وحشت ازش یاد میکردن با نگاهش احساسی رو منتقل میکرد که ناخودآگاه باعث میشد آروم بگیره. لبخند محوی روی لبش نشست و گفت:" فرق دارید...با تعاریفی که ازتون شنیدم."
چانگبین ابروهاش رو بالا برد و نگاه زیر چشمی به فلیکس انداخت:"تصور میکردی وقتی بیای اینجا با چند جسد در حال فساد رو به رو میشی یا انواع سلاح که به در و دیوار آویزون شدن؟"
سم سرش رو خاروند:"صادقانه انتظار نداشتم این چنین آروم باشید. شاید هم باید به این قاعده که هیچکس تو برخورد اول خودش رو بد نشون نمیده توجه کنم."
YOU ARE READING
꧁ 𝐽𝑢𝑛𝑔𝑙𝑒 𝑊ℎ𝑖𝑠𝑝𝑒𝑟꧂
Werewolf(کامل شده) ژانر: گرگینهای، سوپرنچرال، برومنس، استریت رمنس *در این فیکشن آلفا، امگا و بتا براساس رده بندی موجود در گلههای گرگ شناخته میشن. آلفا رهبر پک، بتا در رده بندی بعد از آلفا قرار میگیره ومیتونه جانشین آلفا بشه و امگاها پایینترین رده هستن* د...