_این روزها تعداد شبهایی که از بقیه جدا میشی و تنهایی به صبح میرسونی زیاد شده جیسونگ.
اِما کنار جیسونگی که به درخت بزرگی تکیه داده و روی زمین نشسته بود ایستاد. بعد از به هوش اومدن اسکای و برگشت فلیکس و چانگبین، جیسونگ از بقیه فاصله گرفته و دورتر از خونه به تماشای آسمون شب نشسته بود. نه ستارهای پیدا بود و نه ماه؛ چشمهای بتا هم البته آسمون رو نمیدید. جیسونگ خیره به سیاهی بیپایان به دنبال افکارش میدوید، بدون توجه به صداها و رایحهای که اطرافش جریان داشت.
به اونچه که از هلن شنیده بود فکر میکرد و به سرنوشتی که در انتظارش بود.
با شنیدن صدای اِما آه خستهای کشید و با اشاره به آسمون سیاه که تاری ابرها رو میشد روی تنش دید گفت:"آسمون به سرخی میزنه، بزودی دوباره قراره برف بیاد."
اِما دستهاش رو دور بدنش حلقه کرد تا از نفوذ سرما به کاپشن سیاه و چرمش جلوگیری کنه:"بهتر نیست بگی چی اذیتت میکنه؟ نگاهت مثل همیشه نیست جیسونگ، عوض شده. حسرتی توی نگاهت هست و من نمیدونم دلیلش چیه. چه اتفاقی برات افتاده؟"
جیسونگ دستهاش رو روی زانوهاش گذاشت و زبونشرو روی لبهاش کشید، خندهای سراسر تاسف روی لبهاش نقش بست و در جواب سوالش گفت:"گاهی تو زندگی اتفاقاتی میفته و تو هیچ قضاوتی راجع بهش نداری. حتی اگه ظاهرش خوب و یا بد مطلق باشه، باز هم نمیتونی بگی این اتفاق مطلقا خوب یا بد بوده. پیشامدها به مرور زمان مفهوم متفاوتی به خودشون میگیرن. خاطرهای که همیشه زجرآور بوده تبدیل میشه به علتی برای آسودگی و خوشحالی امروزت؛ یا خاطرهای که همیشه به خوبی ازش یاد میکردی میشه عامل تمام بدبختیهات."
تکه چوبی که توی دستش بود رو زمین انداخت و بالاخره نگاهش رو به چشمهای درخشان دختر دوخت. پاهاش رو دراز و با دست به روی پاهاش اشاره کرد.
اِما روی پاهای جیسونگ نشست و در حالی که موهای سیاهش رو پشت سرش میروند پرسید:"حالا چه اتفاقی در گذشتهی تو افتاده که اینطور پریشون شدی؟ یه اتفاق خوب که حالا داره بد تعبیر میشه؟"
جیسونگ دستی به موهای اِما کشید و بلافاصله جواب داد:"رازی که من ازش بیاطلاع بودم و فهمیدنش قدری برام سنگین بود."
صداش رو پایین آورد و با شوخ طبعی همیشگیش گفت:"راز تولدم برام فاش شد و باید بگم اصلا خوشحال نشدم."
بیتوجه به نگاه سوالی اِما بدنش رو تو بغلش کشید و به خودش فشار داد تا سرمایی که وجودش رو گرفته بود کم کنه:"تو چرا این وقت شب بیرونی؟ باید الان خونه باشی وگرنه سرما میخوری."
اِما از این عوض شدن بحث احساس خوبی نداشت، به نگاهی که جیسونگ داشت حس خوبی نداشت و به رازی که به نظر میرسید به این زودی آشکار نخواهد شد. سرش رو به سینهی بتا تکیه داد و چشمهاش رو بست:"اون کیتسونه...فکر میکردم اون هم قدرت ترمیم داشته باشه."
جیسونگ عطر ملایم موهای عزیزش رو وارد ریههاش کرد و در جواب گفت:"البته که اینطوره! اونها مثل گرگینهها قدرت ترمیم دارن؛ اما کسی که زخمیش کرده گرگینهی عادیای نیست."
اِما سرش رو از سینهی جیسونگ فاصله داد تا بتونه به چشمهاش نگاه کنه:"اما اونها چرا باب رو بردن؟ اسکای گفت اون یه روباهینهی سادهاس."
جیسونگ اخم کرد:"روباهینهی سادهای که برای بردنش نقشه کشیدن؟ به گمونم درگیری سم و فلیکس با اون گرگینهها وسیلهای بود برای حواس پرتی. رابرت میدونست این بهترین راه برای گیر انداختن اون کیتسونههاس."
اِما دست به سینه شد:"منطقیه! اما اگه قصدشون اینبود چرا همونجا کارشون رو تموم نکردن؟ اونها که تونسته بودن بهشون مسلط بشن!"
جیسونگ چشمهاش رو با کلافگی بست و چیزی نگفت.
اِما با آگاهی از آشفتگی درون بتا دیگه ادامه نداد. در عوض، با سرانگشتهاش پوست گردن مرد رو لمس و با باز شدن چشمهاش بوسهی آروم و عمیقی رو باهاش شروع کرد. لبهاش به آرومی روی لبهای جیسونگ حرکت میکرد و از مزهی لبهای کوچیکش لذت میبرد.
دست جیسونگ روی کمر اِما نشست و ناخناش رو روی کمرش کشید. اِما با احساس تیزی ناخنهایی که روی کمرش کشیده میشد، تکونی خورد و خودش رو به بتا نزدیکتر کرد. زبونش رو وارد دهن جیسونگ کرد، دستهاش دور گردن بتا حلقه شد و موهای پشت سرش رو تو چنگش گرفت. صدای بوسهشون سکوت جنگل رو میشکست و اشتیاقشون رو بیشتر میکرد.
جیسونگ بالا رفتن حرارت بدنش رو حس میکرد. این تغییر دمای ناگهانی عادی نبود و به خوبی میدونست چه اتفاقی داره براش میفته. قلبش با سرعت دو برابری خون رو به رگهاش پمپاژ میکرد و گونههاش از حرارت درونش سرخ شده بود. زبون اِما رو مکید و بتای درونش به خرخر افتاد.
اِما با احساس تغییرات جیسونگ و خشونت کمی که به رفتارش تزریق شده بود چشمهاش گرد شد. راجع به این تغییرات خونده بود و میدونست این تغییر رفتار دلیلش چیه. همین موضوع هیجان زده و کمی نگرانش میکرد.
جیسونگ با ولع زبونش رو روی لبها، چونه و گردن اِما کشید و با صدای هیس بلندش چشم باز کرد.
چشم اِما که به نگاه وحشی و براقش افتاد نفسش برید. تیلههای سیاه بتا با رگههای درخشانی میلرزید و نفسهای داغش روی صورتش پخش میشد. دندونهاش روی هم کلید شده بود و فشار انگشتهاش روی کمرش بیشتر میشد.
مسخ قدرتی بود که از وجود مرد ساتع میشد و بالاخره با خرخری که جیسونگ کرد به خودش اومد.
جیسونگ اِما رو بلند کرد و ازش فاصله گرفت. با فشاری که به دندونهاش میاورد غرید:"برگرد...خونه...سعی کن...نزدیک من...نشی."
اِما با تردید قدمی به جلو گذاشت:"من...میدونم چه اتفاقی افتاده."
جیسونگ با اخمی که به واسطهی درد و حرارت بدنش غلیظتر شده بود جواب داد:"پس...بهتره ازم دور بشی."
اِما دستهاش رو مشت کرد و با نگرانی پرسید:"اما تو میخوای چیکار کنی؟...هی جیسونگ!"
جیسونگ بیتوجه به حرفهای اِما غرید و در حالی که بدنش به حالت حیوانی خودش درمیومد از اِما دور شد.
YOU ARE READING
꧁ 𝐽𝑢𝑛𝑔𝑙𝑒 𝑊ℎ𝑖𝑠𝑝𝑒𝑟꧂
Werewolf(کامل شده) ژانر: گرگینهای، سوپرنچرال، برومنس، استریت رمنس *در این فیکشن آلفا، امگا و بتا براساس رده بندی موجود در گلههای گرگ شناخته میشن. آلفا رهبر پک، بتا در رده بندی بعد از آلفا قرار میگیره ومیتونه جانشین آلفا بشه و امگاها پایینترین رده هستن* د...