10

81 17 8
                                    

انتظار یک ساعته‌اش به پایان رسید و سروکله مرد پیدا شد. مثل همیشه لبخندی روی لب داشت و نگاهش می‌درخشید، با این حال اِما متوجه ناراحتی‌ای که پشت لبخندش پنهان کرده بود:"اتفاقی افتاده؟"
با نگاه سوالی پیتر اشاره‌ای بهش کرد: "پریشان و غمگین به نظر می‌رسی."

مرد جوان سرش رو به دو طرف تکون داد و به آرومی خندید:"امیدوارم تونسته باشی با رازهایی که بهت گفتم کنار بیای. دوست ندارم پیش من احساس ناامنی داشته باشی."

اِما حرکاتش رو متوقف کرد و جواب داد:"برای هضم شنیده‌هام زمان نیاز دارم ولی میتونم اطمینان بدم که ترسی ازت ندارم. حالا نگرانی‌های بزرگتری دارم و مطمئنم کاری ازم برنمیاد."

پیتر دستش رو روی میز گذاشت:"این که میخوای به دوستت کمک کنی بهترین کار ممکنه. حضور تو میتونه به نانسی کمک کنه که بهتر با این حقایق کنار بیاد."

اِما چینی به بینیش داد و با اکراه سوالی پرسید:"اما...می‌تونم بپرسم که...منظورم اینه که شماها نیمه حیوونید؟"

پیتر با صدای بلندی خندید:"خب...نه دقیقا! توضیحش کمی سخته و زمانبر. فکر کنم بهتره به موضوع مهم‌تری بپردازیم ولی، بهت اطمینان میدم قضیه به اون وحشتناکی که تصور میکنی نیست."

اِما نفسش رو رها کرد و باعث خنده دوباره مرد شد:"من با نانسی صحبت کردم. بهش گفتم کسی رو پیدا کردم که میتونه راجع به خوابش کمک حالش باشه. میتونم ترتیبی بدم همدیگه رو ملاقات کنید."
پیتر با رضایت لبخند زد و سرش رو تکون داد:"خیلی عالی! هر چه زودتر دیدار کنیم بهتره!"
...
_تو...خیلی می‌درخشی!
قهوه‌اش رو سر کشید و شونه‌هاش رو بالا انداخت:"بقیه اینطور فکر نمیکنن پیتر."
پیتر اما بی‌توجه به گلایه اِما، همچنان بهش خیره شده بود. تک تک حرکاتی که از اِما میدید براش جذاب بودن. حتی میتونست کاری نکنه و فقط همینطور بشینه و پیتر، تا ابدی که پایانی براش وجود نداشت به نیم رخش خیره بمونه.
شجاعت به خرج داد و سرش رو جلو برد. لب‌هاش که پوست شکلاتی اِما رو لمس کرد، لبخند روی لبش نشست:"بقیه با اون معیارهای مسخرشون مهم نیستن. مهم اینه که تو زیبایی و هیچی نمیتونه این زیبایی رو خدشه دار کنه."
اِما به سرعت چرخید و نگاهش به چشم‌های پیتر قفل شد. با مشت کردن دستش قصد داشت لرزشش رو پنهان کنه. بوسه ملایمی که روی صورتش نشست، هجوم خون به گونه‌هاش رو حس کرد، مثل همیشه تحت تاثیر پیتر قرار گرفته بود و سعی داشت دستپاچگیش رو پنهان کنه.
نگاهش بین چشم‌هایی که به معصومیت نوزاد بودن و لب‌های قلبی شکل چرخید و به خنده افتاد.
پیتر با خنده اِما عقب کشید و منتظر شد تا علت خنده‌اش رو بدونه. اِما نگاه از پیتر گرفت و به ماگ قهوه‌ای که بخار ازش بلند میشد داد:"هنوز برام عجیبی."
پیتر دست‌هاش رو به سینه زد و با خونسردی گفت:"باید اینطور باشه."
اِما بی‌توجه به جوابش ادامه داد:"عجیب اما دوست داشتنی. نمیدونم این موقعیت رو چطور توضیح بدم، تو هیچ احساس بدی بهم نمیدی پیتر. حتی با این که متوجه شدم بخاطر نانسی بهم نزدیک شدی."
پیتر به تندی نفس کشید و با احساس لرزش اِما بهش نزدیک شد. دست‌هاش دور بدن دختر حلقه شدن و بدنش تکیه گاهی برای تن ظریفش:"هوا سردتر شده و میدونم قصد برگشتن نداری، پس این شرایط رو تحمل کن تا گرم بمونی."
اِما بی‌صدا خندید و ماگ خالی رو گوشه‌ای گذاشت. با احساس داغی بدن بتا کش و قوسی به خودش داد:"مادرم همیشه میگفت...وقتی احساساتت شورش کنن نمیتونی جلوشون رو بگیری. داری کاری میکنی که کنترل خودم غیرممکن بشه."
پیتر حلقه دست‌هاش رو تنگ‌تر کرد، این نزدیکی و این لمس دیوونه‌اش میکرد. انگار همون چیزی رو به دست آورده بود که قرن‌ها پیش از دستش داده بود. پیتر بیشتر از این میخواست، غرق شدن تو اون نگاه و غرق شدن تو لمس‌های شکلاتی رو و براش دردناک بود اینکه باید براش صبر میکرد. صبری که شاید نتیجه مطلوبی بهش نمیداد و پیتر دوباره تنها میشد :"پس شبیه دخترای نوجوانی شدی که اولین رابطه عاطفیشون رو دارن تجربه میکنن."
اِما خندید و جواب داد:"خب...متاسفانه یا خوشبختانه تو اولین نیستی."
پیتر نگاه مشکوکی بهش انداخت و اِما تابی به چشم‌هاش داد:"من حتی باکره نیستم‌."
پیتر به خنده افتاد و زبونش رو روی لب‌هاش کشید:"برام‌ جالبه که کاملا خودجوش داری از این مسائل حرف میزنی. من حتی به هیچ مسئله خاصی اشاره نکردم."
اِما بلافاصله جواب داد:"تو نیازی به کلمات نداری پیتر هان، چشم‌های تو و رفتارت گویای همه چیز هست."
پیتر زبونش رو گاز گرفت و گفت:"خب...فکر کنم‌ من خیلی ناشیانه عمل کردم. البته، اینطور نیست که عمدا چنین رفتاری نشون بدم. قبلا هم گفتم این رفتار عادت منه اما...احساساتم نسبت به تو صادقانه هستن. یکم غیرمتعارفه که با دیدار کوتاهی به چنین نتیجه‌ای برسی اما میدونی که من با همه فرق دارم."
_این حرفت رو یجور اعتراف در نظر میگیرم.
لبخندی که پیتر زد به قدری تلخ بود که حتی باعث در هم رفتن صورت اِما بشه، دردی که داشت به قدری واضح بود که قلب اِما رو به درد بیاره. نمیدونست چرا اما حتم داشت که پیتر بار سنگینی رو تحمل میکنه، این موضوع برای اِما ناخوشایند بود و دوست داشت کمی از باری که روی دوش مرد بود کم کنه.
پیتر نگاهی به بینی سرخ شده اِما انداخت:"خب از این اعتراف خوشت میاد یا نه؟"
اِما از پیتر فاصله گرفت، کف دست‌هاش رو بهم مالید:"نمیدونم ولی...احساس بدی هم ندارم."
پیتر خنده‌ای کرد و غم تو چشم‌هاش آشکارتر شد. با احساس جریانی که درونش شکل می‌گرفت دستش رو به نشونه سکوت بالا برد و چشم‌هاش رو بست. تصویر مردی آشنا که با چشم‌های باز به بالای سرش خیره شده بود، مقابل چشم‌هاش نقش بست، چشم‌هاش رو باز کرد و دوباره به اِما نگاه کرد:"اون...بیدار شده اِما و من حتما باید نانسی رو ببینم."
...
با ورود به غار جریانی از نیروی خاص وجودش رو احاطه کرد، ناخواسته قدمی به عقب برداشت و با لینو برخورد کرد:"خیلی قویه!"
لینو سم رو به جلو هدایت کرد و کنارش ایستاد:"البته! اون قدرت خالصه!"
نگاه سم به آلفایی افتاد که به گروهش تعلق داشت. پوست روشنی داشت، به قدری روشن که رنگش پریده به نظر می‌رسید. تتوی هلال ماه روی قفسه سینه‌اش خودنمایی می‌کرد و حالا با نور ضعیفی می‌درخشید. اجزای صورتش زیبایی خاصی به وجود آورده بودن و بدنش ورزیده و قوی به نظر می‌رسید.
جلو رفت و از نزدیک نگاهی به پلک‌های بسته آلفا انداخت. قدرتی رو که از وجود آلفا نشات می‌گرفت به خوبی احساس می‌کرد:"آلفا بنگ!"
با شگفتی زمزمه کرد و دید که کریستوفر به تندی نفس کشید، درخشش هلال ماه هر لحظه بیشتر میشد و سم رو شگفت زده میکرد. چرخید و با کنجکاوی به لینو نگاه کرد:"حالا باید چیکار کنیم؟"
لینو دست‌هاش رو به پشتش زد و گفت:"باید منتظر بمونیم. درخشش هلال ماه یعنی داره بیدار میشه، کنارش منتظر بمون."
سم سرش رو تکون داد و کنار کریستوفر نشست. نگاه منتظر و هیجان‌زده‌اش به چشم‌های کریستوفر دوخته شده بود‌. با خودش فکر میکرد که باید چه واکنشی در برابر اون آلفا نشون بده، صادقانه سم نمی‌تونست در برابر این اتفاق بزرگ آروم باشه. با اینکه دنبال آلفای اصیلشون می‌گشت اما هرگز به فکرش خطور نکرده بود که نزدیکی خاصی به اون آلفا داشته باشه.
نگاهی به ساعتش انداخت، با کمال تعجب متوجه شد که زمان در اون نقطه به طور کامل متوقف شده و پیش نمیره.
با صدای خرخری که از کریستوفر بلند شد، نگاه سم به سرعت روی مرد نشست. هلال ماهی که با نور سفید می‌درخشید برجسته‌تر دیده میشد. جریانی از نور از انتهای هلال به راه افتاد و وارد قلبش شد، با پمپاژ دوباره خون توی رگ‌هاش جریان نور به سرعت و کسری از ثانیه تو تمام رگ‌هاش چرخید و روشنشون کرد. صدای خرخر آلفا بلند‌تر شده بود و بدنش تکون‌های ریزی میخورد.
سم با نگرانی بازوهای مرد رو گرفت:"آلفا! آلفا آرام باشید."
صدای زوزه بلندی به گوشش رسید و باعث شد با دردی که گوش‌هاش رو پر کرده بود روی زمین بیفته و با تمام قدرت گوش‌هاش رو بپوشونه.
با قطع شدن صدای زوزه چشم‌های آلفا باز شد و هین بلندی کشید.
سم که با قطع شدن صدا تونسته بود کمی خودش رو جمع و جور کنه، با تردید بلند شد و نگاهش به چشم‌های باز آلفا افتاد.
_آلفا!
آلفا به تندی پلک می‌زد و در حال آنالیز اطرافش بود.
لینو که تا اون لحظه بدون حرف گوشه‌ای ایستاده بود به کریستوفر نزدیک شد:"بالاخره بیدار شدی آلفای افسانه‌ای!"
کریستوفر به آرومی سر چرخوند و با دیدن لینو لب‌های خشک‌شده‌اش رو از هم فاصله داد:"نان...سی."
لینو با خونسردی لبخند زد:" بزودی میتونی ببینیش، اما مطمئنم که میدونی این چندان آسون نخواهد بود."
_نان...سی!
چشم‌های آلفا دوباره بسته شدن. سم با نگرانی به لینو نگاه انداخت و لینو به نشانه اطمینان پلک‌هاش رو روی هم فشار داد:"باید ببریمش بیرون."

حوله نمدار رو روی پیشونی کریستوفر گذاشت، بدن عرق کرده آلفا نشان از تبی داشت که به جونش افتاده بود. تبی که قطعا یه انسان عادی رو می‌تونست از پا دربیاره!
دستمال دیگه‌ای رو برداشت و با اب مرطوبش کرد، دستمال رو روی لب‌های مرد بیهوش کشید تا لب‌های خشکش رو تر کنه.
با ورود لینو به اتاق نفسش رو با صدا بیرون داد:"حالا قراره چی بشه؟ سئو چانگبین علاقه‌ای به دخالت در این موضوع نداره."
لینو بهشون نزدیک شد و نبض آلفا رو گرفت:"دیر یا زود به راه میاد نگران اون نباش. حتی اگه خودش بخواد هم نمیتونه بی‌تفاوت باشه."
سم حوله رو از پیشونی کریستوفر برداشت و کامل به طرف لینو چرخید:"مرگ جفتش به حدی بهش صدمه زده که فکر نکنم دیگه به چنین چیزی حتی فکر کنه."
لینو سرش رو به دو طرف تکون داد:"دقیقا این همین دلیلیه که باعث میشه باهامون همراه بشه. چانگبین همیشه دنبال راهی بوده تا از اشلی انتقام بگیره، به علاوه چندان دل خوشی از فانتوم نداره."
دستش رو روی شونه سم گذاشت و در حالی که چشم‌های نگران مرد رو می‌کاوید گفت:" چانگبین یه آلفای اصیله و بیخود به چنین جایگاهی نرسیده. انتخاب آلفای اصیل هرگز اتفاقی نبوده سم هوانگ! حتی اگه خودش بخواد،نیرویی که درونش در جریانه اجازه عقب نشینی رو بهش نخواهد داد."
با ناله آروم کریستوفر سم مقصد نگاهش رو تغییر داد و شاهد باز شدن آروم چشم‌های کریستوفر شد:"امیدوارم!"

꧁ 𝐽𝑢𝑛𝑔𝑙𝑒 𝑊ℎ𝑖𝑠𝑝𝑒𝑟꧂Where stories live. Discover now