25

36 8 0
                                    

داخل غار بزرگی که مابین ساکنین چوبی شروود مخفی شده بود، جمعیتی به چشم میخورد. غاری که زمانی پذیرای جسم بیهوش آلفا بنگ بود، حالا محلی بود برای ملاقات رهبران دنیای فرازمینی!
کریستوفر روی تخته سنگی که زمانی محل خوابش بود، نشسته بود و به جمعیت رو به روش نگاه می‌کرد.
شلوار چرمی با طرحی از گرگ به پا داشت و بالاتنه‌ی برهنه‌اش، هلال ماه درخشانش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود. موهای فرش چشم‌های مصمم و قدرتمندش رو پوشونده بودن. با اون حالت نشستن شبیه به مجسمه‌ی بودا تو معابد بودایی شده بود و هاله‌ای از قدرت خداگونه اطرافش خودنمایی می‌کرد.
چانگبین پالتوی چرم سیاهی با طلادوزی اسمش به تن داشت و پوتین‌های سیاه بلندش تا زانوهاش می‌رسیدن. چشم‌هاش رگه‌های سبز درخشانی گرفته بودن و کنار کریستوفر به سنگ تکیه داده بود.
سم و فلیکس که با شنل و کلاه سیاه رنگی احاطه شده بودن، پایین‌تر از دو آلفا نشسته و به سنگ تکیه داده بودن. چشم‌هاشون از زیر کلاه و چتری آشکار بود و کک و مک‌های فلیکس بیشترین درخشش رو داشتن.
جیسونگ پشت مهمون‌های عجیب ایستاده بود و به لینویی که سر تا پا چرم پوشیده بود نگاه می‌کرد.
پیشونی بند بلندی روی پیشونی جیسونگ دیده میشد و با هانبوکی که گویا تلفیقی از سبک مدرن و سنتی بود، شبیه شاهزاده‌‌های چوسانی به نظر می‌رسید.
با مطمئن شدن از حضور همه، لینو چند قدم به جلو گذاشت و دست راستش رو به پشتش زد:"دوستان! همه‌ی شما با دو آلفای اصیل و بتاهای همراهشون آشنا هستید، اما اجازه بدید که من شما رو معرفی کنم."
با دست به توده‌ای از جریان گرما و دود که شکل آدمی به خودش گرفته بود و دو گوی سرخ به جای چشم داشت اشاره کرد. دیدن اون موجود عجیب کمی سم و فلیکس رو متعجب کرده بود.
_ایشون جناب آزرا از رهبران بعد دوم زمین هستن. دنیایی ساخته شده از موجوداتی که ماهیتی آتش‌گونه دارن. جنیانی که مردم به واسطه‌ی عدم شناخت با ترس از اون‌ها یاد میکنن، اما در طول قرن‌هایی که حتی پیش از انسان‌ها روی زمین بودن خدمات زیادی انجام دادن. جناب آزرا به نمایندگی از پنج قبیله‌ی بزرگ اینجا اومدن و به عبارتی رهبر بزرگ هر پنج قبیله‌ی مستقل هستن.
صدایی جیغ مانند اما پرقدرت از اون جن بلند شد. صدایی که در حالت عادی باید باعث خنده میبود، اما چنان قدرت و هیبتی داشت که مو به تن حضار سیخ میکرد:"از دیدار دو آلفا بسیار خرسندم!"
کریستوفر و چانگبین بدون ذره‌ای ترس با احترام سر خم کردن و لینو این بار به مرد سیاه پوستی که کنار آزرا نشسته بود اشاره کرد. موهای سرش تراشیده شده بود و نیم تاجی از طلا به شکل حلقه روی سرش دیده میشد. نگاه سبز رنگی داشت و پیراهن بلند و شلوار بنفش رنگی با ردای همرنگشون پوشیده بود.
_جناب کالینگا آلفای گرگینه‌های بعد سوم هستن. ایشون از نظر قدرت هم طراز شما دو آلفای اصیلن.
کالینگا تعظیم کوتاهی کرد و جواب درخوری گرفت. لینو به پشت سر کالینگا اشاره کرد. جایی که بانوی میانسال با لباس بلند سبز و تاجی از شاخ و برگ‌های درخت نشسته بود. پوست سبزه‌اش با چشم‌های خاکی رنگش تناسب زیبایی به وجود آورده بودن. دو شمشیر از جنس چوب روی پشتش دیده میشد و با نگاهی وحشی به دو آلفا چشم دوخته بود:"بانو آرن! نگهبان جنگل‌های ماورایی و یکی از محافظین دروازه‌های دو بعد اول و دوم."
از کنار آرن گذشت و به مردی رسید که موهای مجعد و ریش‌های بلند سیاه داشت. ردای آبی رنگ بلندی با طرحی از موج هیکل تنومندش رو پوشونده بود:"جناب تالای مسئول کنترل جریان‌های انرژی در بعد چهارم هستن."
لینو مقابل دختر جوانی که پشت بقیه نشسته بود ایستاد و سری به احترام خم کرد. دختر چشم‌های طوسی زیبایی داشت و لباسی سرتاسر جواهر پوشیده بود. پوست سفیدی داشت و ما بین موهای سیاهش رگه‌های سبز و آبی دیده میشد:"آرورا الهه‌ی شفق‌های قطبی در چهار بعد‌."
معرفی افراد حاضر تموم شد و لینو قدمی به عقب برداشت. آزرا با سکوت لینو بلافاصله گفت:"شنیدیم که فانتوم دوباره شورش کرده و قصد داره وارد بعد انسانی زمین بشه. اونطور که سران قبیله بهم خبر دادن، عده‌ای از اجنه‌های ولگرد هم باهاش همراه شدن."
کریستوفر با لحنی که کاملا برازنده‌ی آلفای اصیل بود جواب داد:"بله و گویا این بار موضوع خیلی جدیه. قدم اول اون رسیدن به بعد زمینی و گرفتن قدرت شیفترهاییه که از طرف مادر انتخاب شدن. قدم بعدی تسلط به کل این بعده و بعد نوبت ابعاد دیگه هم میرسه. ما باید هر طور شده این گروه رو متوقف کنیم و اجازه‌ی احقق اهدافشون رو ندیم."
آرورا دستی به موهای بلندش کشید:"مدتی میشد که تغییراتی رو در هاله‌ی شفق‌های قطبی میدیدم. منشا این تغییرات از خود شفق نبود و گویا نیرویی خارجی داشت چنین تاثیری میذاشت. به جز بعد زمینی در ابعاد دیگه رگه‌‌ی سیاه و خاکستری ما بین شفق‌های قطبی دیده میشه. میدونید که این شفق‌ها بخش بزرگی از انرژیشون رو از جهان ماورایی میگیرن و این یعنی اتفاقاتی در این جهان در حال رخ دادنه."
چانگبین تکیه‌اش رو از سنگ گرفت و رو به جمع گفت:"مسئله‌ی جدیدی در حال حاضر برامون مطرح شده. بتایی از گروه فانتوم به وسیله‌ی کیتسونی که گرفته بودن پیغامی بهمون رسوند. منطقه‌ی خلا که برای محافظت از امگاها در نظر گرفته بودیم در حقیقت یه تله‌اس. به این صورت که با وحود عدم احساس هیچ نیرویی، اونجا یکی از قوی‌ترین تقاطع‌های انرژیه که امواج منفی و قرمز قدرت بیشتری دارن. گویا فانتوم قصد داره قتل عامی به راه بندازه و ما رو تضعیف کنه. هنوز از دروغ یا راست بودنش مطمئن نیستیم، اما نمیتونیم نسبت به این هشدار بی‌توجه باشیم."
کالینگا به یکباره بلند شد و قدمی به جلو برداشت:"چنین اطلاعاتی رو تنها نگهبانان تقاطع میتونن داشته باشن. این مسئله به قدری مهم هست که فانتوم نخواد به هر کسی فاشش کنه."
چانگبین سرش رو تکون داد و دست‌هاش رو به پشتش زد:"به همین دلیله که ما اطلاعات بیشتری نیاز داریم."
کالینگا دستی به چونه‌اش کشید و درحالی که عمیقا مشغول فکر کردن بود گفت:"پس منظور الیمرا این بود!"
کریستوفر به جلو خم شد:"از چی حرف میزنید؟"
کالینگا نگاهش رو بین حضار چرخوند:"المیرا از رابط‌های ما در ابعاد مختلفه. مدتی پیش از من راجع به خلاهایی که میشه ازشون برای ایجاد یک تقاطع و یا حتی تونل برای عبور به ابعاد و دنیاهای دیگه استفاده کرد میپرسید و مختصاتشون رو میخواست. همچنین اون کنجکاو بود بدونه که چطور میشه مانع بروز همچین مشکلی شد و یا توازن انرژی رو تغییر داد. وقتی ازش دلیل این کنجکاوی رو پرسیدم فقط گفت به زودی متوجه میشید، چون کسی که سال‌ها منتظرش بودید قراره برگرده."
چانگبین رو به روی آلفا ایستاد:"منظورتون از اون شخص کوچک‌ترین پسر تئودور و اسکادی نیست؟"
کالینگا با تحسینی که از نگاهش گذشت تایید کرد:"پسری که همه گاوریل صداش می‌کردن...اون جنگجوی خدا بود و پیشگویی‌ها نوید قدرتنماییش رو میداد. حتی بعد از قتل عام خانواده‌اش و ناپدید شدنش، راهبان همچنان معتقد بودن که زمانی برخواهد گشت."
چانگبین برگشت و به کریستوفری که غرق افکارش بود نگاهی انداخت. اشلی واقعا بدشانسی آورده بود که چنین افرادی رو کنار خودش داشت!
جیسونگ که تا به اون لحظه ساکت بود خودش رو به جمعی که همگی سرپا ایستاده بودن رسوند و گفت:"خب رهبران عزیز! به گمونم اطلاعات بیشتری رو باید با هم رد و بدل کنیم و نگاه دوباره‌ی به نقشه‌مون داشته باشیم. موضوع جدی‌تر از اونیه که تصور میکنیم و باید همگی به هم در این مسئله کمک کنیم."
پوزخندی گوشه‌ی لبش جا خوش کرد:" و من کلید اصلی نابودی فانتوم رو بهتون خواهم داد!"

꧁ 𝐽𝑢𝑛𝑔𝑙𝑒 𝑊ℎ𝑖𝑠𝑝𝑒𝑟꧂Where stories live. Discover now