Chapter 1

473 16 4
                                    

انقدر تو اوج افکارم بودم که دیدم داره شب میشه ، همیشه وقتی شب میشد دستاش توی دستام بود ، اما این دفعه .... دستام خالی کنار پاهام بود ،بی هیچ ریکشنی به زمین جلوی پام خیره بودم و نمیدونستم دارم کجا میرم ، و فقط میدونستم باید برم .
قطره های اشک کل صورتم رو خیس کرده بودن ،ولی برام مهم نبود .
وقتی که تن بی جونش روی دستام بود اونم صورتش خیس اشک بود ،ولی براش مهم نبود ، ریکشنی نسبت به گریه هاش نداشت و خیره به سمتی بود.
جلوی پام یک دفعه خالی شد و به خودم امدم ، رو به روم رو نگاه کردم ،رسیدم به اخر خط ، جلوم دریا بود با موج های بی قرار که وحشیانه به صخره میخوردن .
معلوم نبود از چی ناراحتن که با بی توجهی به هر ضربشون به صخره شاید باعث بشن بشکنه ،خورد بشه .
لبخندی روی لبم نشست،حداقل دریا حالش مثل من بود .
دستام رو باز کردم و چشمامو بستم ،مثل همون روز توی جنگل کنار پرتگاه ،مثل همون روزی که از پشت بغلم کرد ، چشمامو اروم باز کردم،این دفعه کسی نبود از پشت بغلم کنه و تو گوشم زمزمه کنه تا ابد عاشقتم ....
دوباره چشمامو بستم و فقط به اون روز فکر کردم ، خیلی خوب و واضح میتونستم تصویر اون روز رو ببینم ، لبخند تلخ و عمیقی زدم که باعث شد مزه‌ی اشکم رو احساس کنم .
خودمو با باد یکی کردم،اونم منو فرستاد در آغوش دریا ....
یک دفعه چشمامو باز کردم ،نمیدونستم کجام ،همه جا سفید بود ،انگاری روی یک تخت بودم ، اروم بلند شدم و نشستم و به اطراف نگاه کردم ، چرا چیزی یادم نمیومد ؟
تنها چیزی که به یاد داشتم دوتا چشم ابی بود .
سر درد عجیبی گرفتم ،دستم رو روی سرم گذاشتم و محکم فشار دادم ،چشمامو بستم ، چرا نمیتونم به یاد بیارم این چشم های کیه؟
بهتر بود استراحت کنم،بدنم درد میکرد،انگار صد نفر کتکم زده بودن.
دوباره روی تخت خوابیدم و چشمامو بستم .
صدای باز شدن دری امد،چشمامو باز کردم و به طرف صدا نگاه کردم ،یک مرد با روپوش سفید ،موهایی با ترکیب رنگ سفید و مشکی ،عینکی مستطیلی و ریشی پروفسوری به رنگ مشکی وارد شد .
بهش میخورد که دکتر باشه ،فکر کنم توی بیمارستان بودم ،ولی چجوری امدم اینجا ؟
- میبینم که به هوش امدید
فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم .
اروم امد کنارم ایستاد .
- خب اسمت چیه؟
اسمم ؟ ........ اسمم چی بود ؟ ..... نمیدونم ...... جوابی برای سوالش نداشتم ،بخاطر همین سکوت کردم .
دکتر که فکر کنم فهمیده بود عینکش رو درست کرد ،چند لحظه نگاهم کرد و چیزی نگفت
- باشه اگه نمیخوای اسمتو بهم الان بگی مشکلی نیست ،استراحت کن
بهم لبخند غیر عادی زد ،با لبخندش استرسی که داشتم رو بیشتر کرد .
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم و به زور خودمو خواب کردم .
کابوسی دیدم که بیشتر شبیه به واقعیت بود .
————————-————————-——————
هرپارتی رو با اهنگی که روش هست بخونید:)♥️🔱
کانال تلگرام ما: https://t.me/niloolucifer
(برای پیدا کردن کانال میتونید niloolucifer رو سرچ کنید)

اغوش دریاWhere stories live. Discover now