Chapter 4

171 5 0
                                    

یک هفته هست که از اون روز میگذره ، توی این یک هفته هرکاری کردم حافظم برنگشت،خانوادم رو هرچی گشتم پیدا نکردم،انگار از اول وجود نداشتن،اتفاقات غیر عادی برام افتاد،انگار چیزی مانع میشه تا من بتونم بفهمم کیم ...
ولی من هنوز نتونستم اون اتفاقات رو فراموش کنم ، هرجا میرم اون دوتا چشم ابی و ترس برگشت به اونجا توی وجودم هست .اعتماد کردن برام سخت شده بود و با کمتر کسی حرف میزدم .از هرکس و هرچیزی میترسیدم.همینجوری خیره به زمین برای بار هزار ام به اون شب لعنتی فکر کردم.

*فلش بک*

در اهنی منفجر شده بود و پلیس از راه دریا با قایق های مخصوص پلیس امده بودن .یگان ویژه تمام کسایی که اونجا کار میکردن رو گرفته بود ی.چیزی که توی گردنمون بود رو در اوردن بهش میکروچیپ میگفتن. فهمیدن که از طریق اون ادم هارو کنترل میکردن و وقتی اونو ازتوی گردن همه در اوردن چشم بقیه به حالت عادی برگشت . اما پلیس ها نفهمیدن چرا روی بعضی از افراد چیپ عمل نکرده بود.معلوم بود که این افراد در تلاشن تا بودن تا ازمایش تبدیل انسان به روبات رو انجام بدن.

اما اینها ذره ای برام اهمیت نداشت . تنها چیزی که برام مهم بود این بود که الان که ازاد شدم میتونم دنبال خانوادم بگردم . ملحفه ای که بهم داده بودن رو از شدت سرما محکم دور خودم گرفته بودم و داخل قایقی که بهم گفته بودن نشسته بودم.یکی از افراد پلیس امد داخل قایق.

-نام و نام خانوادگی؟

- نمیدونم

زیر چشمی نگاهی بهم انداخت.

-واقعا بخاطر ندارید؟

- واقعا بخاطر ندارم و دلیلی هم برای دروغ گفتن به شما ندارم

کاملا جدی حرفمو زدم.

-نام پدر ،کد ملی ،ادرس محل سکونت

داشت کم کم اشکم در میومد . هیچکدوم رو به خاطر نداشتم.دستم رو روی سرم گذاشتم و سکوت کردمو

پلیس که انگار فهمیده بود جوابی ندارم بهش بدم بلند شد رفت.چند دقیقه گذشت. یک پلیس دیگه وارد قایق شد .داشت تلاش میکرد قایق رو روشن کنه.

-میتونم یک سوال بپرسم؟

-بله بفرمایید

-کسای دیگه به یاد دارن چجوری امدن اینجا یا اسم خودشون و خانوادشون چیه؟

-هیچکسی نمیدونه چجوری امده اینجا ولی خانواده‌هاشون رو به خاطر دارن.چطور؟

- هیچی فقط خواستم بدونم

بغض داشت خفم میکرد. خیلی برام عذاب اور بود که همه میدونستن کین و فقط من بودم که این وسط هیچ چیزی به خاطر نداشتم.باید سرم رو با چیزای دیگه گرم میکردم تا به این موضوع فکر نکنم.رفتم و به پلیس نزدیک ترنشستم.

اغوش دریاWhere stories live. Discover now