نقاش دیوانه~
بعد از اون آتش سوزی دیگه نقاشی هام شاداب نبودن...
توی نقاشی هام روشنایی نبود ، لبخند نبود
تمام ارث و میراث شون بهم رسید
من تنها وارث بودم ، یعنی تنها باقی مانده
من تنها بودم ، با یک عالمه سرمایه
یک کاخ که شده بود پر از گل و گیاه های خشک شده و نقاشی های بی روح...
همه میگن نقاشی هام نفرین شدن...
میگن هر کسی نقاشی ام رو دیده کارش به جنون کشیده...
مگه نقاشی های من چی داشتن!ولی من تمام احساسم رو برای اون نقاشی ها میزاشتم...
من خواب های خودم رو میکشیدم تا دیگه ازشون نترسم...
چیزایی که مدام تو ذهنم بود رو میکشیدم
چیزایی که بقیه بهش میگن توهم...
اما اونا نمیدونن ، من دارم از یک دید دیگه به زندگی نگاه میکنم.پری سرکش~
همه اینجا رو دوست دارن
خوش میگذرونن
بازی میکنن
شادن
به غیر از من
اینجا هیچ دوستی ندارم ، بهم میگن تو عجیبی ، من عجیب نیستم
فقط از این زندگی یک نواخت خوشم نمیاد!
آخه همه چیز تکراری، صبح پا میشیم ، خودمونو میشوریم ، لباسامونو عوض میکنیم ، غذا میخوریم ، پرواز میکنیم ، جشن
پرواز میگیریم ، آواز میخونیم ، بازی میکنیم ،غذا میخوریم ، لباسامون رو عوض میکنیم و در آخر میخوابیم
شاید جذاب ترین بخش اش برای من خوابیدن باشه
چون یکم متفاوته
توی خوابم کسی رو میبینم
میاد و من رو میبره...
YOU ARE READING
Freak🎭
Fanfiction🌬completed 🖤Write by: 💛golden.angel😇 💙Gener: 💚fantasy,romance,fluff,mystery ❤Couple's: 💖hunhan,kaisoo(main),chanbaek,vkook Start: 2022 (3 March) Finished:2022 (4 September) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 :عجله کن! فرشته ی کوچک زیبایم را بر روی تکه پری پیچید...