زخم چهارم🌬🌫

23 12 1
                                    

لوهان~

بعد از  اوق زدن های پی در پی بالاخره از دستشویی اومدم بیرون.
به محض بیرون اومدن چهره نگران پسرا رو دیدم که به ظل زده بودن.
اما هم دیدم هم ندیدم...یعنی ندید گرفتم.. طوری بی توجه رفتم سمت روشویی که انگار ندیدم شون.
به آیینه نگاه کردم
اون ...کی بود؟
خیلی تغییر کرده بودم.
من این رو نمیخواستم
من میخواستم خودم باشم فقط آزاد...
اما الان من کی هستم؟ یک فرشته در قالب یک انسان !
به صورتم توی آیینه نگاه کردم..
مگه برای همین اینقدر زحمت نکشیدم..
مگه برای آزادی ام نجنگیدم!
پس چرا خوشحال نیستم؟...چرا؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

سوم شخص~

جونگین: حالت خوبه؟ لوهان؟
کیونگسو:لوهان؟خوبی؟ چرا جواب نمیدی ؟
جونگین: ما نمیدونستم تو تا حالاگوشت حیوان ها رو نخوردی ! معذرت..
لوهان: نه من معذرت میخوام.
کیونگسو:تو که تقص...
لوهان:چرا ! باعث شدم نگران بشید .... من باید به این چیز ها عادت کنم.. باید سازگاری کنم تا با این شرایط از زندگی ام کنار بیام
فعلا من انسان هستم نه یک فرشته!
جونگین: خب یک پیشنهاد..
(لوهان منتظر بهش نگاه کرد)
جونگین: به همه بگو گیاه خواری!! یعنی هرچیزی میخوری به جز گوشت!!
کیونگسو: آره فکر خوبیه .
لوهان: آها باشه.
پسرا سعی کردن تا خودشون رو بی تفاوت نشون بدن و به روی خودشون نیارن.
غذا شون رو خوردن و داشتن برای کلاس بعد آماده میشدن.
به هر حال مهم این بود که به سهون نزدیک بشن اما اینکار خیلی اسون هم نبود چون نا سلامتی اون یک شیطان. اونا موجودات مغروری هستن و نزدیک شدن بهشون تقریبا غیر ممکنه. اما کسی چه میدونه شاید پری کوچولو موفق بشه...
سر کلاس نشسته بودن ایندفعه رفتن ته کلاس تا راحت باشن
لوهان: من میخوابم چیزی شد بیدارم کنید .
جونگین و کیونگسو هم با هم جواب دادن : اوکی.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

جونگین ~

وقتی برای اولین بار توی قلعه دیدمش احساس کردم توی اون نگاه و مردمک چشم های تیزش رو قبلا جایی دیدم. بامزه...هرچند میشه حدس زد کجا...
خوابهای من همیشه به واقعیت تبدیل میشن اما بیشتر اوقات فقط اتفاق های بد رو میبینم...جالبه که نمیتونم اونو یه اتفاق بد ببینم.
به چشمهاش نگاه کردم..
چشمهای گربه ای و خمارش مسخ ام کرده بود...
خودکار اش رو گذاشته بود بین دندوناش و با دقت داشت به حرف های معلم گوش میداد یک طور با مزه و خنگی داشت به حرف های معلم گوش میداد که من رو دیوونه ی خودش کرده بود..
اینقدر بهش نگاه کردم که ...

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

کیونگسو ~

محو تدریس استادم شده بودم و حواسم به اطراف ام نبود هر چیزی میگفت رو سریع نکته برداری میکردم و با دقت بهش گوش میدادم خوب بود . از این درس خوشم میاد. ریاضی ...هیچوقت نمیتونستم درس بخونم. اما حالا فهمیدم چقدر جالب میتونه باشه.
اینقدر محو درس شده بودم که اصلا حواسم نبود از اول کلاس جونگین
همینطوری داره بهم نگاه میکنه.
برگشتم سمت اش
کیونگسو:جونگینا خوبی؟
جونگین که تازه به خودش اومده بود گفت: ها؟ آره آره
استاد : خب بچه ها کلاس تعطیله ، خسته نباشید .

Freak🎭Onde histórias criam vida. Descubra agora