زخم هشتم🌬🌫

17 13 0
                                    

سهون~

تهیونگ!
درسته رفیقمی اما اگه چیزی که فکر میکنم درست باشه زنده ات نمیزارم از نظر من نگاه کردن به کسی که بهش حس دارم یعنی گناه
حواست باشه گناهکار نشی پسر!

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

سوم شخص~
مهمانی تمام شده بود کم کم همه میرفتن
جونگین همراه با پسرا آمدن سمت سهون
جونگین: اگر وسایل زیاد نیستن از امشب بیا پیش ما.
سهون هم از خدا خواسته دنبال شون راه افتاد ...
سهون لوهان پشت نشستن ، جونگین و کیونگسو هم جلو .
جونگین ماشین رو از پارکینگ آورد بیرون و رفت سمت هتلی که سهون وسایل اش اونجا بود.
وقتی رسیدن به هتل سهون پیاده شد و رفت بالا و بعدش با یک چمدان سیاه برگشت پایین
بعد از اینکه چمدان رو گذاشت توی صندوق عقب؛ نشست کنار لوهان و راهی خانه شدن...
جونگین با ریموت در های قصر را باز کرد و ماشین رو پارک کرد و پیاده شد سهون هم چمدان اش رو برداشت و همه با هم رفتن داخل ...
جونگین:لو یکی از اتاق های خالی رو به سهون نشون بده
لوهان:باشه
لوهان به سهون اشاره زد که همراه اش بشه .
سهون هم دنبال اش به اه افتاد.
از پله ها رفتن بالا لوهان در یکی از اتاق ها رو باز کرد اتاق صورتی و طلایی و سفید بود
تخت و روتختی و میز و ... همه چی از همین ترکیب رنگ ها بود
سهون: اتاق مشکی ندارید؟
لوهان: نه اینجا تمام اتاق ها این رنگی هستن.
بدون اینکه دیگه چیزی بگه داشت از پله ها میرفت پایین که سهون دست اش رو کشید
سهون: حس میکنم از اینکه اینجام خوشحال نیستی !
لوهان چشم غره ای رفت و گفت : چرا باید باشم؟
با این حرف سهون از خشم دست اش رو فشار داد که لوهان سعی کرد به روی خودش نیاره فقط یکمی اخم کرد.
سهون: همیشه با مهمون ها اینطوری رفتار میکنی ؟
لوهان:به تو رب..طی داره؟
لوهان از درد نمی تونست درست حرف بزنه اما مغرور تر از این حرف ها بود که بخواد به روی خودش بیاره.
سهون هر لحظه فشار دستاش رو بیشتر میکرد
میخواست ببینه آستانه ی تحمل این پسر چقدره!
سهون همینطور که میرفت جلو باعث میشد لوهان هم بره عقب تا اینکه به دیوار نزدیک شدن
که توی یک حرکت سریع لوهان رو کوبید به دیوار و اما با شنیدن صدای ناله ی لوهان شوکه شد ( بالهای لوهان*)
کسی که فشار دست من و تحمل کرد چرا باید با چنین ضربه ای درد اش بیاد!
همینطور که توی فکر بود نگاهش افتاد به لوهان که میخواست با زانو بزنه به شکمش
اما سریع محار اش کرد
لب هاش رو به گوش لوهان چسباند
طوری که وقتی حرف میزد لوهان گرمای نفس اش رو روی گوش اش حس میکرد...
سهون:کوچولو چیشد که فکر کردی از پس من بر میای ؟
لوهان اینقدر با دندان هاش لب هاش رو فشار داد که زخمی شدن
سهون: اینقدر خوشمزه ان؟
تا سهون آمد حرکتی بکنه لوهان از فرصت استفاده کرد و با پاش زد زیر زانوی سهون و اون رو به زمین کوبید.
سهون همراه با ناله خندید و گفت :میگن فلفل نبین چه ریزه...
لوهان:من حتی نمیدونستم سواد داری !
سهون: دیگه داری خیلی دور بر میدادی!
لوهان:هر کاری دلم بخواد میکنم .
اینو گفت و به سهون فرصت حرف زدن نداد و سریع مکان رو ترک کرد و همینطور که سهون رو زیر لب فحش میداد مچ دست خودش رو ماساژ میداد...
کیونگسو با ذوق روی کابینت نشست و گفت :جونگیناااا!!
جونگین لبخندی زد و گفت :جانم؟
کیونگسو: بنظرت جاستین پسر خوبیه؟
لبخند جونگین محو شد
جونگین:چرا اینو می پرسی؟
کیونگسو:آخه خیلی جنتلمن بنظرمیاد حس میکنم ..اممم از من خوشش...میاد.
جونگین پوزخندی زد و گفت : تو اولین نگاه نمیشه کسی رو شناخت
کیونگسو که خورده بود تو ذوق اش : چراا!
جونگین:چون آدم ها خطرناکن!و تو این رو نمیفهمی .
کیونگسو:مگه خودت نگفتی نمیشه تو نگاه اول شناخت شون پس چرا میگی خطرناکن؟
جونگین:چون باهاشون زندگی کردم.
کیونگسو:خب منم زندگی کردم.
جونگین تغریبا داد زد :مثل اینکه یادت رفته همین موجودات خانواده ات رو ازت گرفتن !
کیونگسو که اصلا دلش نمی‌خواست خاطرات تلخ اش براش زنده بشن چشم غره ای رفت و گفت :من رو بگو که دارم از کی
میپرسم! از درخت می پرسیدم بهتر بود. آخه تو که خودت رو توی قصر حبس کردی چه می فهمی عاطفه چیه!
و داشت از کابینت می امد پایین که صدای شکستن چیزی رو شنید
برگشت و به جونگین نگاه کرد
جونگین لیوان قهوه ای که برای خودش درست کرده بود رو توی دست هاش خورد کرده بود
کیونگسو :چ..چیکار ...می..کنی!
کیونگسو از ترس و استرس به زور حرف میزد
میخواست بره سمت جونگین اما ترسید ...
واقعا هم جونگین ترسناک شده بود
اینقدر عصبی بود که دندان هاش رو بهم فشار میداد و از شدت درِد سوختگی با دستش داشت حوله رو فشار میداد ...
لوهان:هیییع چیشدددد؟
کیونگسو در سکوت فقط داشت نگاه میکرد و سعی میکرد خودش رو بی تفاوت نشون بده
جونگین: چیزی نیست.
لوهان دویید سمت اش که یکی از شیشه ها رفت توی پاش که باعث شد جیغ بزنه.
سهون با شنیدن صداهای عجیب از پله ها رفت پایین
که با دیدن خون کف آشپزخونه دلش لرزید
سهون با داد :لوهان خوبی؟
لوهان :اه آره فقط شیشه رفته تو پام اخخ ،اوضاع جونگین بد تره !
سهون با احتیاط بهشون نزدیک شد و توی یک حرکت لوهان رو بغل کرد و گزاشت روی کابینت و گفت :راه نرو واگرنه شیشه
میره توی پات.
سهون شیشه ای که پای لوهان رو زخم کرده بود در آورد و انداخت توی سطل آشغال و بعدش شیشه های توی دست جونگین رو
درآورد
و چک کرد تا ببینه چیزی توی پاش نباشه
فقط یک تکه شیشه پاش رو بریده بود اما
چیزی توش نبود
وقتی خیالش بابت جونگین راحت شد به کیونگسو گفت تا شیشه ها و خون کف آشپزخونه رو تمیز کنه .
جونگین و لوهان رو تا روی مبل هدایت کرد و شروع کرد پانسمان کردن زخم هاشون ...
کیونگسو بعد از اینکه آشپزخونه و تمیز کرد آمد پیش شون و گفت : جو..جونگینا..خوبی؟
جونگین سرش رو به معنی مثبت تکون داد .
کیونگسو آروم دست اش رو گذاشت روی دست جونگین و خواست چیزی بگه که جونگین نزاشت و سریع شب بخیر گفت و رفت
سمت اتاق اش ...
لوهان و کیونگسو نگاه کرد و متوجه ناراحتی اش شد
لوهان:کیونگسو؟
کیونگسو:هوم؟
لوهان:دعوا افتادین ؟
کیونگسو:ها؟ نه!
لوهان :مطمئن باشم ؟
کیونگسو : آره
کیونگسو هم بعد از مکالمه اش با لوهان شب بخیر گفت و رفت توی اتاق اش تا بخوابه.
سهون:شب کجا میخوابی؟
لوهان هوفی کشید و گفت : باز بیست سوالی شروع شد!
سهون :الان دیگه کسی نیست نجات ات بده !همه خوابن.
لوهان :تو هم برو بخواب ! فکر کنم بی خوابی زده به سرت خل و چل شدی.
سهون :چی گفتی؟
لوهان :ببین فکر نکن ازت میترسم ! صد بار هم میتونم بگم . خل و چل ، خل و چل ، خل و چل ،خل و چل ،خل و چل ،خل و
چل، خل و چل، خل و چل، خل و چل، خل و چل، خل و چل، خل و چل، خل و چل....
سهون :بسه سرم رفتتت!
لوهان با دادی که میا زد جاخورد و دیگه چیزی نگفت ...
سهون هم بدون اینکه چیزی بگه رفت توی اتاق اش.
لوهان هم همینطورکه تلی ویزیون می دید خوابش برد...

Freak🎭Where stories live. Discover now