𝙸𝙸

239 37 45
                                    

«سِیطَـره»

«21 آپریلِ 1937»

درونِ سرایِ سریرِ کاخِ سلطنتیِ مادرید؛ پیشکارِ ژنرال فرانکو، پس از سه بار کوبیدنِ توتونِ پیپِ اختصاصیِ ژنرال، آن را به دستان زمختِ فرانکو که نشان از خِبرگی و تجربه‌ی او در جنگ بود، داد.

″ژنرال؛ ما سعی کردیم با پخش کردنِ شایعاتی دربارۀ حُسن و مزیت های انقلاب، اذهان عمومی رو به سمتِ طرفداری از شما بکشونیم. اما هنوز در شهر های اطرافِ کشور خطر کودتایِ مردم علیه انقلاب وجود داره.″
کُلنل با اضطرابِ نامحسوسی کلمات را ادا کرد و در دل آرزویِ هر چه زودتر یکپارچه شدنِ مردم را کرد.
زیرا طبقِ قولی که از ژنرال گرفته بود، بعد از پیروزی میتوانست ارتقایِ درجه پیدا کند و حکمِ شهرداریِ شهرِ بزرگ بارسلونا را بگیرد.

″و چه اقداماتی کردید؟″
ژنرال سلطه جویانه پرسید. طوری که مصمم بودن را در پیشگاهش سخت میکرد.
و همانطور منتظر ماند تا پیشکار، پیپ‌اش را روشن کند.

″در درجۀ اول دستور دادیم تا تمام روزنامه های این چند ماه با سر تیتر تمجید از انقلابِ شما و رضایت سراسریِ مردم به اوضاعِ فعلی کشور چاپ بشه. و در درجهٔ دوم، افردای رو برایِ شایعه پراکنی دربارۀ اقدامات و مهارت‌هایِ بی‌نظیر شما در کشور داری، بین مردم فرستادیم تا ذهنیت مردم به سمتِ پیروی از شما هدایت بشه. و در اقدامِ بعدی...″
کُلنل بی‌وقفه توضیح داد و به خاطرِ اقداماتی که انجام داده بود، به خودش افتخار میکرد.

″هیچ کدوم از این اقدامات، کمکی به پابرجا کردنِ انقلاب کرده یا فقط هدر دهندهٔ اموالِ سلطنتی بوده؟″
فرانسیسکو فرانکو؛ خسته از صحبت های طولانیِ کُلنل، میانِ حرفش پرید و اجازه‌ی بازگویی بیشتر را از او گرفت.

″بله ژنرال. مردمِ مادرید کاملا تابعِ این انقلاب و شما هستن. همچنین شهرهایی مثلِ روندا، بارسلونا، والِنسیا و سِویل هم به این انقلاب روی آوردن. تنها شهر هایِ کم جمعیتِ اطرافِ اسپانیا هست که خطر کودتا علیه انقلاب درون اونها وجود داره.″
کُلنل گفت و از واکنش و دستورِ بعدیِ ژنرال ترسیده بود.

از نظرِ او ژنرال فرانکو، میتوانست تبدیل به مردِ سنگدل و بیرحمی شود که حتی به مردمانِ خودش هم رحم نکند. و این چیزی بود که کُلنل از آن میترسید، اما در برابرش عاجز بود.
در برابرِ ترس، و در برابرِ ژنرال فرانکو!

″بهتره که هیچ کودتایی صورت نگیره!″
ژنرال همانطور که از پنجرهٔ سرتاسریِ شیشه کاری شدهٔ سرسرایِ بزرگِ کاخِ سلطنتی به منظرهٔ تکاپویِ مردمِ مادرید نگاه میکرد گفت، و دمِ عمیقی از پیپ‌اش گرفت و در دهانش مزه مزه کرد.

″و اگر کودتایی در کار باشه...″
ژنرال لبخندِ کریه‌ی زد و با حسِ چسبیده شدنِ دودِ توتون به پُرز هایِ رویِ زبانش، حس و حالِ شاداب تری پیدا کرد.

「𝕲𝖚𝖊𝖗𝖓𝖎𝖈𝖆; 𝔇𝔢𝔰𝔦𝔯𝔢 𝔊𝔯𝔞𝔳𝔢𝔶𝔞𝔯𝔡 𝐥𝐥 𝖛𝖐𝖔𝖔𝖐」Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin