«خَفَـقـان»
«22 آپریلِ 1937»دستانِ زمختِ ژنرال، سرسختانه به دستهٔ تختِ سلطنتیای که از چوبِ آبنوس ساخته شده بود، چنگ میزد و برایِ او این تنها راهی بود که عصبانیتِ خود را فروکش کند، و خوددار بماند.
″کلنل؛ باید بدونی تاثیرِ اذهان عمومی و مقبولیتِ مردم چقدر میتونه تویِ موفقیت و پابرجا شدنِ انقلاب کمک کنه!″
کلماتِ ژنرال تاثیر گذار، لحنش به ظاهر آرام، و چشمانش به شدت خطرناک بود.فرانکو، نمونهٔ کاملِ یک فرماندهٔ عوام فریب بود!
شعارِ ملیگرایی میداد و برایِ مستضعفان عدالت میطلبید، اما رویِ تختِ گوهرآگین مینشست و پارچهٔ نفیس به تن میکرد.″متاسفم ژنرال. ما تمام سعی خودمون رو برایِ ظاهر سازی و تغییر اذهان عمومی انجام دادیم، اما متاسفانه جاسوسانِ ما خبر از وجودِ کودتاچی ها تویِ منطقهٔ باسک* دادن.″
کلنل در دل ناچار، اما به ظاهر اُستیگان بود.دستیابی به قدرت او را کور، و مجبور به سکوت و اطاعت کرده بود.
″باسک ناحیهٔ خطرناکیه کلنل. شهر هایِ خودمختارِ بیلبائو و گِرنیکا مملو از مردم مستبد و به گفتهٔ خودشون استقلال طلبـه! دموکرات* ها میتونن برایِ این انقلاب خطرناک باشن.″
لحنِ ژنرال، تاریک تر از پوتین هایِ جنگیِ سیاه رنگش بود.پوتین هایی که همراه با فُرمِ جنگی ژنرال، او را فرماندهای جنگنده و از خود گذشته نشان میداد.
مردانِ جنگجو، در هر سرزمینی قابلِ احترامِ مردم بودند و این وجهه سازیای سیاستمدارانه برایِ ژنرالِ دیکتاتوری* همانندِ او بود!
″کسانی که برایِ انقلاب خطرناکن، دشمنِ من به حساب میان.″
ژنرال، همانطور که با افتخار به نشانها و درجههایِ نظامیِ رویِ سینهاش دست میکشید نیشخند زد.″و من با دشمنانم، اصلا خوب تا نمیکنم!″
ᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓᯓ
نسیمِ سردِ بهاری، در میان تارِ موهایِ فِرِ تیاگو میرقصید و از بینِ بافت هایِ شال گردنش به صورتش برخورد میکرد، اما جدیتِ داخلِ صدایش را به لرزه نمیانداخت.″ حرفِ آخرتون چیه؟ حاضرید با ما همکاری کنید یا نه؟″
چشمانِ تیزش را بینِ دو مردِ روزنامه نگاری که یکی از آن ها دوربینی فرسوده، و دیگری کاغذ و قلمی برایِ یادداشت به دست داشت، گرداند و لحنِ آرامش در آن کوچهٔ تنگ و قدیمی پیچید.″و با چه اطمینانی باید با شما همکاری کنیم، وقتی حتی صورتتون رو هم به ما نشون نمیدید؟″
مردِ کاغذ به دست، با لحنِ نامطمئن و شکاکی پرسید.″نشانه هایِ زیادی برایِ ایمان و اطمینان وجود داره سِنیور گارسیا. اما بهتره قبل از گشتن دنبالِ نشانهای از ما، به خواستهٔ خودتون نگاه کنید!″
تیاگو، با لحنی که تمامِ سعیاش را برایِ تاثیرگذار بودن میکرد، پرسید و بعد از مکثی ادامه داد.
STAI LEGGENDO
「𝕲𝖚𝖊𝖗𝖓𝖎𝖈𝖆; 𝔇𝔢𝔰𝔦𝔯𝔢 𝔊𝔯𝔞𝔳𝔢𝔶𝔞𝔯𝔡 𝐥𝐥 𝖛𝖐𝖔𝖔𝖐」
Fanfiction「 گِـرنیـکآ؛ مدفنِ آرزوها 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝕲𝖚𝖊𝖗𝖓𝖎𝖈𝖆; 𝔇𝔢𝔰𝔦𝔯𝔢 𝔊𝔯𝔞𝔳𝔢𝔶𝔞𝔯𝔡: گِرنیکا؛ شهری که خاکستر شد. تکرارِ بیرحمانهی تاریخ بر مردم، به دستِ مدعیانِ ناسیونالیسم... داستانی عاشقانه، در بُحبوحهٔ آغازِ وحشتهایِ جنگ جهانیِ دوم در...