در خونه رو بست و همونطور سر خورد، عین ژله لیز خورد پایین. لبخند احمقانه ای روی لب هاش بود و قلبش تند میزد. هنوز هم می تونست گرمای دست تیونگ رو احساس کنه.
مادرش، با صدای در فهمید که پسرش برگشته. می دونست که ساعات پیش زیاده روی کرده بود و حالا پشیمون بود؛ اما وقتی جهیون رو در اون وضعیت دید نگرانش شد. بهش نزدیک شد و متعجب نگاهش کرد.
«جه؟ خوبی پسرم؟»
جه همچنان به نقطه ای نامعلوم خیره بود و لبخندش از بین نمیرفت، سرش رو تکون داد و بیشتر در خودش جمع شد.
«چه انگشتای خوشگلی داشت...»
«کیو میگی؟»
مادرش، کنارش نشست و به صورت پسرش نگاه کرد. بخاطر سرما سفید شده بود و بینیش به سرخی دونه های انار، اما چشم هاش چیز دیگه ای میگفتن.
«فکر کنم خواب دیدم...»
جه گفت و تکخندی زد. مادرش هم خندید، نکنه پسر کوچولوش عاشق شده بود؟ مورد دیگه ای به ذهنش نمیرسید.
«پاشو ببینم. بلند شو.»
از بازوش گرفت و بلندش کرد، جهیون اما در دنیای دیگه ای سیر میکرد. مادرش تا حالا اینطوری ندیده بودش، خصوصا این اواخر که رابطه شون شکر آب شده بود. به اتاقش بردش، سوییشرتش رو در آورد و جهیون رو روی تخت نشوند.
«چیزی خوردی؟»
جهیون سرش رو تکون داد و با فکر کردن به ساعت پیش، لبخندش عمیق تر شد.
«میخوای بری یه آبی به دست و صورتت بزنی؟»
جهیون سرش رو به نشانه ی نفی تکون داد و زیر لحافش خزید. می تونست ستاره ها رو بالای سرش، روی سقف اتاق ببینه. وسط اون ستاره ها هم یه قلب بود و داخل اون قلب هم، لی تیونگی که بهش چشمک میزد.
مادرش آهی کشید.
«از دست رفت.»
-
صبح روز بعد، جهیون با انرژی وصف نشدنی ای بیدار شد و انگار زندگیش به قبل و بعد دیدن تیونگ تقسیم شده بود. هیچی براش مهم نبود، حتی وبلاگش رو هم چک نکرد، فقط گروه چتشون رو نگاه میکرد که بلکم یه مهمونی دیگه داشته باشن.
تیونگ مثل یه نارگیل از اون بالا افتاده بود وسط زندگیش و کرم های داخل معده ی جهیون رو به جلز و ولز انداخته بود، با فکر به هر حرکت تیونگ کرم ها پایکوبی میکردن و می رقصیدن. مادرش این حجم از شنگول بودن رو درک نمیکرد، خودش هم خیلی وقت پیش ها عاشق پدر جهیون شده بود ولی حالا که دقت میکرد حس میکرد بچش بیمار شده!
YOU ARE READING
BELONG - [ JaeYong - YunJae ]
FanfictionName: Belong Couples: JaeYong Genres: Romance, Smut More: تعلّق، به معنای دلبستگی.