موهای صورتی رنگش نمناک بودن و گونه هاش سرخ. حواسی بر روی کار هاش نداشت و درد طاقت فرسای سرش، امانش رو بریده بود. تیونگ، بعد از اینکه از اون سفر " کاری " برگشته بود، برای دو هفته بدون وقفه کار کرده بود و وقتی هم که تصمیم گرفته بود پیاده به خونه برگرده، گیر باران افتاده بود. بعدش هم مثل احمق ها با عنوان موشی آب کشیده به آپارتمانش رسیده بود.
درست همون لحظه ای که می خواست روی تخت بپره و بخوابه، جهیون زنگ زده و ازش خواسته بود خونه بمونه تا به دیدنش بیاد! و اینطوری شد که با این وضعیت مجبور شد حموم بره چون بوی جنازه ی سگ می داد.حالش خوب نبود و بعد از گذشت تقریبا یک ساعت، نشانه های سرما خوردگی خودشون رو نمایان می کردن. گلوش جوری می خارید که می خواست مشتش رو داخل دهنش ببره و کار دست خودش بده!
به هر حال، حالا نیمه هوشیار منتظر جهیون بود و وقتی صدای آیفون رو شنید، بدون هیچ حرفی فقط بازش کرد. جه رمز رو می دونست پس کمی به بدن بیچاره اش رحم کرد و روی مبل دراز کشید. سفیدی خونه اش حالا آزار دهنده بود و انگاری دیوار هاش از پشت پلک های بسته هم دهن کجی می کردن. قفسه ی سینه اش به آرومی بالا و پایین می رفت، دست چپش از مبل آویزون بود. در با صدای تیکی باز شد و تیونگ هرگز نفهمید که جهیون سریعه یا اینکه خودش گذر زمان رو متوجه نشده.
جهیون که دید کسی به استقبالش نیومده، قدم هاش رو سمت پذیرایی برد و تیونگی که بی حال روی مبل دراز کشیده بود نگرانش کرد. حتی کاپشنش رو در نیاورد و کنارش، روی زانو هاش نشست. دید خوبی نسبت به صورت ملتهبش داشت و متوجه لب های خشکش شد. جه، لب هاش رو روی هم فشرد.
«هی، خوبی؟ مریض شدی؟»
تیونگ، سرش رو بالا و پایین کرد و جرئت باز کردن چشم هاش رو نداشت. حقیقت این بود که صدای نرم جهیون، در حالت عادی قلبش رو به لرزه در می آورد. چه برسه به الان که بیخ گوشش بود و تمام بدنش از نفس گرم اون پسر، مور مور شده بود.
جهیون حتی دلیل اومدنش رو فراموش کرده بود، چون ترسیده بود. تنها یک بار مریض شدن تیونگ رو به چشم دیده بود و می تونست با صراحت بگه که داشت پاره میشد. تیونگ سیستم ایمنی قوی ای داشت، امّا از خودش مراقبت نمی کرد و بیمارش هاش دردناک تر از طبیعتشون بودن.
از روی زانو هاش بلند شد و دستش رو زیر سر تیونگ برد. موهاش هنوز خیس بودن و کف سرش یخبندان.«بلند شو، بیا بریم اتاقت.»
تیونگ باز هم حرفی نزد و به تکون دادن سرش اکتفا کرد. با کمک جهیون، راه تختش رو در پیش گرفت. به محض رسیدن به تشک گرم، آباژور کنار تختش رو روشن کرد.
جه، لبخند تلخی زد. تیونگ درست مثل قبل از تاریکی می ترسید. امّا بخاطر سردرد های ناگهانیش به نور حساس بود و جهیون دل می سوزوند برای مردی که مصرانه دست و پنجه نرم می کرد تا قوی باشه. دستی به سر تیونگ کشید و مقابل چشم های نیمه بازش، لبخند زد. تیونگ ناخودآگاه دهانش رو باز کرده و مثل ماهی ای بود که در تور شکارچی گیر افتاده و در حال جدا شدن از آبه.
DU LIEST GERADE
BELONG - [ JaeYong - YunJae ]
FanfictionName: Belong Couples: JaeYong Genres: Romance, Smut More: تعلّق، به معنای دلبستگی.