پارت هفتم: [عشق یا حوس]

21 10 2
                                    

((یروز از مادرم پرسیدم چقدر منو دوست داره...جوابش این بود"دوست داشتن یعنی چی؟اصلا عشقی وجود داره؟"...یجورایی نا امید شدم که جوابم و با سوال داد. با خودم قرار گذاشتم بگردم دنبالت. تا یه روز پیدات کنم و بهش ثابت کنم وجود داری ولی در آخر تو بودی که منو گوشه ی اون اتاق سرد توی آغوشت برای همیشه زندانی کردی...تو منو پیدا کردی.))

.

.

.

حوله رو دور پایین تنش پیچید و از در نیمه باز حموم به بیرون سرک کشید. پسرک روی تخت لباس پوشیده و آروم نشسته بود و حوله رو روی سرش انداخته بود

سرفه ای کرد و از در گذشت. کیونگسو سرش رو بالا آورد و لحظه ای به تن عریان چانیول خیره شد‌. گونش گل انداخت و دوباره با دستاش مشغول بازی شد.

چند قدمی رو که تا کیونگسو فاصله داشت سریع پر کرد و رو به روش زانو زد.  دستشو روی حوله گذاشت و با سرعت زیاد مشغول خشک کردن موهای پسر کوچیکتر شد. کیونگسو آروم و بیصدا بدون هیچ اعتراضی به چشمای خمار چان خیره شده بود. چشمهایی که خمار تر از همیشه بود.

_تو جذاب و مهربونی

بی هیچ اختیاری این کلمه از دهنش خارج شد. با خجالت به چشمای درشت شده ی چان خیره شد که با دستپاچگی لبخند مهربونی زد.

+توام خوشگلی

_یاااا

حوله رو روی سرو صورت خودش کشید و سعی کرد خجالتش رو زیر اون پارچه ی خیس ولی گرم از دستای مدد کار دوست داشتنیش مخفی کنه. به گمونش چان از زیر اون حوله زخیم هم میتونست صورت سرخشو ببینه چون تا مدتی صدای خنده هاش توی اتاق پیچید. خنده هایی که از ته قلب بود.

.

.

.

با سردرد زیادی به هوش اومد. سر دردی که همیشه بعد رابطه هاش داشت...اما نه ...اون انقدر نامرد نشده بود که موقع بیهوشی باهاش رابطه برقرار کنه

ولی اون که یکبار تونسته بود به یک بچه ی کوچیک تجاوز کنه...

خیلی محو به یاد میاورد.

اونها توی بار بودند و بعد...یادش نمی آمد چطور بیهوش شده و به اینجا اورده شده بود. سعی کرد جا به جا بشه و اینکار درد زیادی رو به بدنش تحمیل کرد..

در باز شد و صورت کریه و لبخند مضحک مرد توی اتاق نمایان شد.

اون پوزخند...این درد...این فضا...همه ی اینها... حقیقت رو بازتاب میکرد. اون مجددا مورد تجاوز قرار گرفته بود.

𝑷𝒔𝒚𝒄𝒉𝒐 [سایڪو ]Where stories live. Discover now