You should not exist

321 55 4
                                    

🌑تو نباید وجود داشته باشی🌑
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
×-وی هیونگ؟

سرشو تکون داد
^اهوم...چند بار دیدم پاپایی داره با خودش حرف میزنه....رفتم تحقیق کردم....فهمیدم پاپایی یه شخصیت دیگه داره که ازش محافظت میکنه

هردو با دهن باز به بچه ی بلبل زبون روبه روشون نگاه میکردن
سمت هم برگشتن
×اون گوشی رو از یونجون میگیریم

جونگ کوک حرفشو تایید کرد
-خیلی داره زود پیش میره.....

وی خواست بره جلو که جونگ کوک دستشو گرفت
انگشت شست و اشارشو به هم نزدیک کرد(👌تقریبا اینجوری)

-فقط کم دعواش کن

وی پوکر به کوک نگاه کرد و یه پس گردنی بهش زد
×من وظیفه تربیت بچه ی تهیونگ و تو رو ندارم...گشنمه میخواستم برم بیرون احمق

حالا که نگاه میکرد یونجون جلوی در وایستاده بود

رفت بیرون و درو کوبید

-از پاپات کتک نخورده بودم که خوردم

یونجون بلند خندید

با صدای دادی که از پایین اومد یونجون رو توی اتاق گذاشت و دویید پایین

×ولم کن روانی....نمیخوایم باهات بیایم مگه زوره....

<تهیونگ بچه بازی در نیار راه بیوفت

وضعیت در عین حال جدی بودن.....خنده دار بود

تهیونگ روی مبل افتاده بود و دونگ ووک از دستش میکشید

از اون طرف.....به هوسوک و نامجون میگفت پاهاشو بگیرن تا سنگین تر بشه

اون دوتا هم عین بچه های خوب انجامش میدادن

چشم وی به جونگ کوک افتاد
×کوووککک.عززییززززمممم....بیا نجاتم بده...قول میدم ببخشمت

<تهیونگ انقدر چرت و پرت نگو راه بیوفت

~دایی اون تهیونگ نیست.....ویه ....یعنی تهیونگه ولی نیست....شخصیت دیگشه.....دستشو نکشید

<دیوونه شدید؟

@اقای لی لطفا یه دیقه دست اون بچه رو ول کنید.....ما توضیح میدیم....

جین خشک شده به وضع روبه رو نگاه میکرد
=بچم کش اومد

دونگ ووک دست تهیونگ رو ول کرد
وی با سرعت به سمت جونگ کوک رفت وپشتش پناه گرفت
×اگه ازم مراقبت کنی میبخشمت...فقط نزار اون هیولا ببرتمون

کوک با بیخیالی گفت
-اوکی....فقط حرفتو یادت نره

<تهیونگ بیا بشین بگو ببینم این چرت و پرتا چیه میگید

وی دوباره شیر شد
×اولدنش چند بار بهت گفتیم من تهیونگ نیستم....رنگ چشامو نگاه کن.....تهیونگ چشاش این رنگیه؟من ویم خود تهیونگ...نمیزارم ببریش

پوکر به وی نگاه کرد
<تهیونگ همزادشو پیدا کرده؟

وی سرشو به شونه ی کوک کوبوند
×احمقی چیزیه؟
-خب عین ادم توضیح بده
×ببینم من ادمم؟من مارم احمق....
-پس حرف نزن و بزار ما توضیح بدیم

وی نه تنها نزاشت بقیه توضیح بدن...بلکه از پشت سنگرش بیرون اومد و رفت جلوی دونگ ووک

×مگه تو نگفتی همه چیزو میدونی....نمیدونستی تهیونگ تو بچگیش مهره مار خورد؟.....و نمیدونستی موقعی که دزدینش من بیرون اومدم؟

<چی میگی؟

×هه اقای همه چیز دون.....این پسر خیلی وقته نیاز به محافظ نداره....

<یونگی این چی میگه

~دایی........

تموم ماجرا رو برای دونگ ووک تعریف کردن و توی این تایم تهیونگ برگشته بود ولی به کسی نگفته بود

یواش خودشو تو بغل کوک جا کرد

باید سعی میکرد با وی منتقی حرف بزنه....اینطوری نمیشد

خودش دلش میخواست همش تو بغل کوک بشینه ولی وی اجازه نمیداد

اگه این وضع ادامه پیدا میکرد
صد درصد جفتشون اسیب میدیدن

<باید بری پیش روان پزشک وی....این درست نیست...تو نباید وجود داشته باشی
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
اقا من به یه نتیجه ای رسیدم
بیاید کلا قضیه مهره مار رو فراموش کنید
وی بخاطر محافظت از تهیونگ به وجود اومده
*وی سریال بد و دیوانه را ندیده خورده*
و تهیونگ مهره ماری نخوره
چون اصن بخشی از فیک رو نمیگیره و چیز مهمی نیست وجود وی مهمه
ممنون!

قهوه شیرینWhere stories live. Discover now