I am sorry

358 51 7
                                    

🖤متاسفم🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

....:ولی اینا خیلی چندشن....

...:اره...باید بکشنشون

اوکی دیگه کافیه....
+جونگ کوک پیش یونجون بمون و حواست باشه اصلا به من نگاه نکنه و حرفامو گوش نده..نمیخوام اسیب ببینه

کوک چشاش گرد شد
-مگه چیکار قراره بکنی؟

لبخند ترسناکی زد
+قراره دعوا کنم

-چ.چی؟تهیونگ وایسا..هی

برای صدا کردنش دیر بود

تهیونگ دستشو روی میز چنتا دختر پسر کوبید

+میدونید من از ادمای وراج متنفرم...مخصوصا اگه این وراجی راجب خودم و همسرم باشه.....

چشاشو بست وباز کرد
با چشای طوسیش به یکی از دخترا زل زد و موهاشو نوازش کرد
×موهای خوشگلی داری....

دستشو دور موهای دختر پیچید
و محکم سرشو به میز کوبوند
×راستش من اهل دست بلند کرد روی دختر نیستم..ولی تو بهمون گفتی چندش

یکی از پسرا از بهت بیرون اومد و سمت تهیونگ رفت
با لگدی که تهیونگ تو شکمش زد به عقب پرت شد

×نچ نچ نچ....زشته. وقتی دوست دخترت دسته کسیه این کارو نباید بکنی

همینجوری داشت پسرا رو کتک میزد
دخترا هم از یهویی بودن اتفاقات خشکشون زده بود

جونگ کوک خشکش زد
در حدی که نمیدید یونجون داره از دور پاپاشو تشویق میکنه

یونجون وقتی دید اوضاع داره خطرناک میشه
دست پدرش و گرفت
^آپا...اون اقاهه داره زنگ میزنه پلیس بیا بریم پاپا رو بیاریمش بیرون

-چی؟

^آپاااااا

داد یونجون از شک بیرونش اورد
سمت تهیونگ دوییدن

×عوضیا ی اشغال یکی شماهارو باید بکشه

جونگ کوک کمر تهیونگ رو گرفت
×جونگ کوک ولم کن....

-بسه وی.....دارن زنگ میزنن به پلیس..یونجونم همه چیو دید

×چی؟پس تو چه غلطی میکردی؟

همینجوری که دست تهیونگ و یونجون رو گرفته بود و دنبال خودش میکشوند
حرصی گفت
-من نمیفهمم دعوات برای چیه...من تاحالا ندیدم تهیونگ دعوا بکنه بعد میخوای شک نشم؟

به سرعت از شهربازی بیرون رفتن
سوار ماشین شدن

+وی گوشیمو نگاه کن ببین هیونگ پیام نداده...

تهیونگ گوشیشو از جیبش دراورد
اونا اماده بودن

×چرا گفته حاضرین....
+خب خوبه
×حالا مگه چه خبره؟
+هووففف وی...مگه یادت رفته امروز تولد جونگ کوک و یونجونه....
×اها....صبر کن جفتشون توی یه روزن؟
+اه واقعا خنگی
.....

قهوه شیرینWhere stories live. Discover now