Understand me

338 53 6
                                    

🌑منو درک کن🌑
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
"تهیونگ"

سوار ماشین شده بودیم سمت مرکز خرید مورد نظر راه افتادیم

کوک از وقتی با یونگی هیونگ حرف زده عجیب نگاهم میکنه

+چیشده کوک؟

هول زده فرمونو توی دستش فشار داد
-هیچی.....ه.هیچی

+میتونی بهم بگی.....میدونی اگه فقط یکبار دیگه چیزیو ازم پنهان بکنی میگم وی بکشتت

حرفم که تموم شد ماشین به شدت وایستاد
^اخ....آپا یکم اروم

-ببخشید یونجونی

پوزخند زدم و سرمو سمتش برگردوندم
+مگه چیزیو قایم میکنی که ترسیدی؟

-تهیونگ بیا حرف بزنیم...

حرفشو قطع کردم
+راجب چی؟

هوف بلندی کشید
-اینکه انقدر ارومی....خب یکم ترسناکه....

چشامو چرخوندم و دست به سینه نگاهش کردم
+نه اصلا ترسناک نیس.....درسته قبلا خیلی واکنش نشون میدادم...ولی...بعد رفتنت خیلی چیزا عوض شده....من پنج ساله موقع عصبانیتم ارومم

میدونم....طعنه زدن کار من نیست
این من نیستم.....
ولی خب اونم جونگ کوکه من نیست

-چیکار کنم ببخشیم؟

کلافه داد زدم
+نمیدونم کوک انقدر ازم سوال نپرس....اگه میدونستم باور کن حتما انجامش میدادم حتی اگه اون کار کشتن تو یا خودم میبود....پس ساکت باش و راه بیوفت

-خیله خب باشه....اروم باش

چند دیقه ای بود که ماشین ساکت بود
ماشین رو گوشه ای پارک کرد

برگشتم سمت یونجون
با صورت سرخ و اشکای گوله گولش مواجه شدم

+یو.یوجون...چیشده پسرم

با صدای من کوک هم سمتش چرخید
-عه...پرنس کوچولو چیشده؟

^پاپایی...هق...تو....م.میخوا.ی..هق...هق...د.دوبا.ره...ب.بری..هق...

چشام گرد شد
منظورشو نمیفهمم

به کوک نگاه کردم شاید اون چیزی فهمیده باشه

اونم سرشو به معنی ندونستن تکون داد
+م.منظورت چیه؟

^گ.گفتی..هق...ی.ا خودتو...هق یا آ.پا روو....می.کشی....

+اوه

این تنها چیزی بود که از دهنم در اومد

این بچه تموم مدت داشت گوش میداد؟

×معلومه احمق...وقتی داد میزنی میشنوه دیگه

از ماشین پیاده شدم و در عقب رو باز کردم
تو بغلم کشیدمش

+یونجونا....من منظورم این نبود.....هیچکس قرار نیست بره....مذرت میخوام عزیزم پاپا یکم عصبانی بود

سرشو بوسیدم
+پاپایی رو بخشیدی؟

^فین...اگه..آپا هم بغلمون کنه میبخشم....

اه این بچه سواستفاده گر
اگه خودم از پرورشگاه نمیاوردمش شک میکردم پسر جونگ کوک نباشه

رو به کوک کردم
+بلندشو بیا بچم بغل خانوادگی میخواد

با شک گفت
-مطمئنی؟بعدش بهم نپری که چرا بغلت کردم

تو گلو خندیدم
وی ببین چیکار کردی....بچه هرموقع بهم دست زده تو سرش غر زدی
+قول میدم بهت نپرم...بیا

از ماشین پیاده شدو اومد بغلمون کرد

سرم ناخداگاه توی گردنش فرو رفت
چقدر خوشحالم که عطرشو عوض نکرده
نفس عمیق کشیدم
میشه دوباره اون اتفاقا نیوفته؟
میشه دیگه ازهم جدا نشیم؟
میشه همیشه تو بغلش بمونم.....

صدای جونگ کوک تو گوشم پیچید
-پتال داری گریه میکنی؟

حرف جونگ کوک توجه یونجونو جلب کرد
^پاپایی چرا گریه میکنی؟

از بغلشون بیرون اومدم
دستی به صورتم کشید

+چیزی نیس...خوبم....عا بیاید بریم کلی کار داریم

جونگ کوک یونجون به بغل اومد جلو کمرمو گرفت

یونجون صورتمو بوسید
^پاپایی گریه نکن
-پتال گریه نکن

از هماهنگی جمله هاشون خندم گرفت

+هه...شماها واقعا پدر و پسرید

-بریم؟

سرمو تکون دادم و سمت مرکز خرید راه افتادیم

برای یونجون هرچی خواست خریدیم
اخرش خسته شد و مجبور شدیم بزاریمش تو ماشین بخوابه

خودمون سخت مشغول خرید بودیم

+جونگووو..

مثل خودم جواب داد
-جانممم

+میگم بیا یه خونه با چهارتا اتاق بگیریم

-چرا چهارتا؟

+یه اتاق برای تو یکی برای من یکی برای یونجون یکی هم مشترک

با لحن گرفته ای گفت
-اتاقای جدا لازمه؟

حق به جانب نگاش کردم
+معلومه که لازمه من هنوز نبخشیدمت

سرشو انداخت پایین
-اوه....باشه هرجور تو بخوای

یکم مکث کرد
-ب.بیا بریم دیگه....یونجونم تو ماشین تنهاست

ناراحت شدنش به وضوح معلوم بود
بازوشو گرفتم
+کوکی...ناراحت نشو...بهم حق بده..تو میدونی که هرکاری بکنی بازم من کنارت میمونم....درکم کن تو منو پنج سال ول کردی....دلیلت منطقی بود ولی اینکه بهم نگفتی ازارم میده

لبخند زد و صورتمو گرفت
(انگار نه انگار وسط مرکز خریدن خجالت نمیکشن هی میرن تو هم)

-درکت میکنم پتال....قول میدم کاری کنم هم تو هم وی ببخشینم

+بیا بریم

سمت ماشین حرکت کردیم
یه لحظه.....
در ماشین چرا باز بود؟
یونجون کجاست؟
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
بچمو بردن
بیچاره شدیم
کار داییه؟
شایدم اون باند مافیا
بابای کوک نیومده باشه بیرون

قهوه شیرینTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon