بعد از اینکه خرید کردیم به خونه برگشتیم. ساعت ۷ شده بود برای همین با عجله آماده شدیم و به سمت خونه ی آقای لی حرکت کردیم.
توی ماشین نگاهی به مامان و بابام کردم که استایل نیمه رسمی داشتن ولی من... یه هودی مشکی با یه شلوار سفید پوشیده بودم. میدونستم که این استایل شاید مناسب این مهمونی نباشه اما فکر نمیکنم کسی اونجا توجهی به من بکنه. پس بی خیال استایلم شدم و مشغول بازی کردن با انگشتام شدم تا برسیم.+ رسیدیم
با تعجب از پنجرهی ماشین به خونهی لوکسی که حیاط بزرگی داشت نگاه کردم. طبقه ی بالای خونه پر از دیوار های شیشه ای بود و تِم دیوار های خونه سفید و مشکی بود.- اینجاست؟
+ آره
× خونه ی خیلی قشنگی دارن.از ماشین پیاده شدیم. توی حیاط، پشت سر مامان و بابام قدم میزدم و اطراف رو نگاه می کردم. دور تا دور حیاط، بوته ها و گل های مارپیچ قشنگی بود که دور دیوار های سفید پیچیده بودن. روی چمن های زمین، سنگفرش های قشنگی بود که به لطف نورِ چراغ های کنار حیاط، می شد رنگِ خاکستری، مشکی و قهوه ای اون ها رو دید. با هر قدم که بر می داشتم، بوی گل های رز و گاردنیا بیشتر و بیشتر میشد.
به نزدیک خونه که رسیدیم، چشمم به استخر بزرگی افتاد که مثل آینه صاف بود و عکس ماه توی اون افتاده بود. امشب ماه کامل بود و قشنگ تر از هر موقع دیگه ای میدرخشید. این صحنه و این تصویری که جلوی چشم هام بود، خیلی آشنا بود، انگار قبلا این رو دیده بودم.
سعی می کردم فکر کنم تا یادم بیاد که این تصویر رو کجا دیدم. عجیب بود. تمام حس هام میگفت که قبلا اینجا بودم. بوی رز و گاردنیا، عکس ماه کامل، روی آبی که دور تا دورش پر از چمن و بوته های سرسبزه، باد سردی که لا به لای موهام میپیچه و اون ها رو تکون میده، همه ی این حس ها و همه ی این تصویر ها... یه جایی دیدمشون!
با حس دست گرمی روی شونه ی سمت چپم، لرز خفیفی به تنم افتاد، این... حتی این لمس هم برام آشنا بود، دقیقا همینجا!یک لحظه تصویری توی ذهنم ظاهر شد. کنار یه جنگل پر از درخت و سبزه یه دریا بود. روی آبِ دریا، عکس ماه افتاده بود. تنها ایستاده بودم که همین دست گرم دقیقا روی شونه ی سمت چپم قرار گرفت.
هنه ی این ها مثل یه خاطره بود. سرم رو به چپ و راست تکون دادم، جیسونگ تو دیوونه شدی! تمومش کن.برگشتم و با چشم های گرد شده از تعجب، به کسی که دستش رو روی شونه ام گذاشته بود نگاه کردم که یک لحظه اخم خفیفی از تعجب کرد اما سریع لبخند زد.
+سلام!
- س...سلام
دستش رو، جلوی من اورد و گفت: مینهو هستم، پسرِ آقای لی.
دستش رو گرفتم.
- جیسونگ هستم.
+ خوشبختم جیسونگ، مامان و بابات اومدن داخل خونه ولی تو نیومدی، نگرانت شدن. با من بیا، با هم میریم.سرم رو آروم بالا و پایین کردم و همراهش رفتم.
"مینهو"
احساس کردم خجالت میکشه، برای اینکه احساس راحتی و صمیمیت بیشتری بکنه، یکی از دستام رو، روی شونه هاش انداختم، کنار خودم کشیدمش تا باهم بریم.
احساس کردم می شناسمش، خیلی برام آشنا بود. چهره اش، بدن کوچیک و سردش، خجالتی بودن و آروم بودنش، همه برام آشنا بودن.
YOU ARE READING
𝑺𝒂𝒚 𝑯𝒆𝒍𝒍𝒐 𝑨𝒈𝒂𝒊𝒏 (𝑺𝑲𝒁)
Romance𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒔𝒎𝒖𝒕, 𝒂𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒎𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝒉𝒚𝒖𝒏𝒊𝒏, 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒈𝒍𝒊𝒙, 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒎𝒊𝒏 _________________________ جیسونگ یه پسر عادیه با زندگی عادی! مینهو هم یه آدم عادی با یه زندگی عادیه! اما جیسونگ در...