Part 11

212 51 23
                                    


" مینهو "

از حموم اومده بودیم. جیسونگ روی صندلی، رو به روی آینه نشسته بود و من مشغول سشوار کردن موهاش بودم. خیلی مظلوم به عکس خودش توی اینه زل زده بود.

+ باید بریم یونان
- مینهو!
+ من تو جونگین و هیون
- مینهو اصلا حواست هست؟ ما چند روزه که با هم قرار میذاریم ولی تو فقط میگی بریم طلسم رو بشکنیم، یادت هست اون زن چی گفت؟ گفت عشقی که بین ما شکل میگیره، اون طلسم رو میشکنه.
+ همین که گفتم! باید بریم یونان.

میدونستم که جیسونگ داره درست میگه ولی نمیتونستم حرفش رو قبول کنم. باید میرفتم یونان، باید از همه چیز با خبر میشدم.
- الان که دیگه میدونی برای شکستن طلسم باید چیکار کنی، پس انقدر برای رفتن به اونجا پافشاری نکن.

از اینکه حرفم رو گوش نمی داد عصبی شدم و با شونه ای که توی دستم بود، ضربه ی آرومی به کمرش زدم.
- آآآییی مینهو، چیکار میکنی!؟
+ جیسونگ چرا انقدر خنگی؟ شاید چیزای مهمتری باشه، اصلا تو میدونی اون ها برای چی ما رو طلسم کردن؟

لحظه ای مکث کرد.
- نه
+ پس میریم یونان تا بفهمیم.
دیگه چیزی نگفت و ساکت شد.
+ خودم به هیونجین و جونگین میگم.
- اوکی

____________________

" هیونجین "

+ آه... آهههه... هیون... محکمتررر
پوزخندی زدم. و ضرباتم رو محکمتر کردم.
× محکمتر از این؟
+ د... دارم... آه... میام

بعد از تموم شدن حرفش، هر دو مون با هم خالی شدیم. جونگین در حالی که موهاش به پیشونیش چسبیده بود، چشم هاش رو بسته بود و نفس نفس میزد.

خیلی آروم کنارش خوابیدم و بغلش کردم که با صدای زنگ خوردن گوشیم، با ترس از جام پریدم و از روی تخت افتادم.

× لعنت بهش. کدوم آشغالی این موقع زنگ میزنه آخه. جرش میدم.
جونگین در حالی که میخندید و قهقهه میزد، از روی تخت بلند شد و دستم رو گرفت.
از روی زمین بلند شدم و گوشیم رو برداشتم.
× مینهو هیونگه!
+ جوابش رو بده خب

تماس رو وصل کردم.
× سلام هیونگ
+ سلام هیون، برای هفته ی دیگه... پنجشنبه بیکاری؟
× راستش هیونگ... من همیشه بیکارم. چیزی شده؟
+ میخوام که با جونگین، با من و جیسونگ به یونان بیاید.
× یونان؟ هیونگ این همه کشور دیگه، چرا یونان؟
+ هیونجین... یه اتفاقی افتاده که جونگین هم توی این اتفاق ربط داره، فکر میکنم خودت هم ازش با خبر باشی.

با شنیدن این حرف از مینهو، تنم لرزید. فقط میتونستم یه حدس بزنم! کابوس ها و داستان های ترسناک و واقعیِ جونگین...
شلوارم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و در رو بستم.

× مینهو بیشتر توضیح بده.
+ خودت میدونی که جونگین بعضی وقت ها حرف هایی میزنه که همه رو میترسونه. نمی خوام فکر کنی به افسانه ها و خرافات اعتقاد دارم ولی... اون از خاطرات زندگی قبلیش حرف میزنه. خاطراتی که به شکل یک داستان برای ما تعریف میکنه.

𝑺𝒂𝒚 𝑯𝒆𝒍𝒍𝒐 𝑨𝒈𝒂𝒊𝒏 (𝑺𝑲𝒁)Where stories live. Discover now