🦋یک: مخفیگاه🦋

4.6K 502 66
                                    


🦋🦋🦋

- بله سرورم مطمئن باشید.

امپراطور سری برای تایید حرف یکی از مشاورانش تکان داد و به سمت وزیرش چرخید:
- بهتر نیست این جلسه رو با حرفای پسر کوچیکم تموم کنیم؟

وزیر تند تند سرش رو بالا پایین کرد:
- بله سرورم، حتما.

امپراطور دستانش رو جلو اورد و روی میز بزرگی که کل اتاق رو پر کرده بود در هم گره کرد. نیم نگاهی به صندلی کنارش انداخت که پسر ارشدش نشسته بود و با دیدن جای خالی سمت راستش چشماش گرد شد.

پسر ارشدش با استرس ناخون هایش را روی سطح چوبی میز میکشید و منتظر بود تا فریاد پدرش بلند شه و دقیقا هم همین اتفاق افتاد:
- پس کجاست نامجون؟ چرا دوباره سروقت نیومده سر سخنرانی؟

نامجون چشمانش را روی هم فشرد و نفسش با عصبانیت بیرون فرستاد.

هیچوقت از اینکه پدرش جلوی افراد مهم قصر سرش فریاد بکشد لذت نمیبرد.

امپراطور صندلی بلند و طلا کوب شده اش را با یک حرکت عقب کشید و بلند شد:
- بیا بیرون...

با لحن دستوری اش نامجون را تا بیرون اتاق کشاند و وقتی در رو بستن با عصبانیت سمت اون چرخید:
- مگه بهت نگفته بودم حواست به اون نیم وجبی سر به هوا باشه؟

- متاسفم! پدر دیگه تکرار نمیشه.

نامجون سریع با لحن محکمی گفت اما این پدرش را ارام نمیکرد.

امپراطور دستی به ریش هایش کشید و با کلافگی گفت:
- بهش دیشب گفته بودم این یکی از جلسه های مهمه و باید توش شرکت کنه! و به تو هم گفتم تا حواست بهش باشه.

نامجون زبونش را توی گونه اش چرخاند. تا خواست حرفی بزند پدرش با عصبانیت سمتش چرخید و قبل از اینکه دوباره وارد اتاق بشود گفت:
- سریع برو دنبالش و این گندی که زدی، درست کن.

نامجون تعظیم کوتاهی کرد و امپراطور وارد اتاق شد. ندیمه هایی که تمام مدت دو طرف در برای سرویس دادن ایستاده بودند نیم نگاهی به چهره ی عصبانی نامجون انداختند و یکی از ان ها چند قدم بهش نزدیک شد:
- سرورم. من میتونم برم دنبالشون...

- نمیخواد خودم میرم.

- اما...

نامجون تند شد:
- گفتم خودم میرم.

ندیمه سریع حرفش را خورد و با تعظیمی زیرلب چشمی گفت و عقب رفت.

نامجون استین های بلند هانبوک ابی رنگش را کنار زد و درحالی که موهای بلند رو دست میکشید با کلافگی سمت اتاق، برادر کوچکش رفت.

از پله های مرمری رنگ بالا رفت و به محض رسیدن به در بزرگ اتاق تقه ای با عجله به در زد:
- زودباش بیا بیرون قبل اینکه پدر نگهبانارو بفرسته دنبالت.

BUTTERFLY🦋 | KVWhere stories live. Discover now