🦋🦋🦋
تهیونگ گل بنفشه ی کوچیکی که بین سبزه زار بود چید و با حساسیت شدیدی بین تاج گلی که از صبح مشغول درست کردنش بود گذاشت.
جنگلی که خیلی از قصر دور نبود برای تهیونگ ارامش بخش ترین مکان توی کل منطقه ی اشرافی بود.
تهیونگ با دقت به تاج گل نگاه کرد و بعد از گره زدن یکی از چمن های بلند به گل رز صورتی رنگ، تا از افتادنش جلوگیری کند اون رو اروم روی موهای بلندش گذاشت که دست برقضا امروز نبسته بودشون.
لبخدی رضایت بخش روی لباش نشست و با خوشحالی از جاش بلند شد بعد از تکوندن هانبوک ابی اسمانی اش و از بین بردن خاک و چمن های روی لباسش از داخل جنگل به سمت بیرون حرکت کرد تا به مادرش تاج گل بزرگش را نشان دهد.
هیچ حواسش به دور و برنبود و وقتی صدای شیهه ی اسبی رو شنید تنها کاری که تونست بکنه با ترس چند قدم عقب رفت و در نهایت با کمر محکم روی زمین افتاد.
سایه ی ثم های اسب روی صورتش افتاد مشخص بود رم کرده.
صورتش رو با دستانش پوشاند و روی زمین خودش را جمع کرد.
- تهیونگ؟؟؟
از با یک پرش از بالای سرش کنار رفت و عقب تر ایستاد.
انقدر ترسیده بود که به وضوح روی زمین پخش شده و میلرزید.
- چرا بدون اینکه دورت نگاه کنی میایی جلوی دروازه؟
بالاخره تونست صدای نامجون رو تشخیص بده و ثانیه ی بعد مچ باریکش اسیر دستای قوی نامجون شد و دستاش رو به زور از روی صورتش کنار زد:
- صدمه دیدی؟ بهت برخورد کردم؟
تهیونگ پلک هاش رو بالاخره باز کرد و لحظه ای نور خورشید توی چشماش خورد اذیتش کرد:
- هیونگ...
زیرلب با صدایی لرزان نالید و با دستاش گوشاش رو گرفت.
نامجون وقتی دید زخمی نشده نفسی راحت کشید:
- بلند شو، چیزیت نشده. نترس.
دستش رو با دلگرمی به پشت تهیونگ زد و اروم کمرش رو نوازش کرد.
تهیونگ با کمک نامجون با لرزش خفیفی دوباره روی پا ایستاد و به اسب قهوه ای رنگ با اخم خیره شد انگار اون مقصر بود.
- اونجور نگاهش نکن تهیونگ، تقصیر اون نیست که از اسبا بدت میاد.
تهیونگ چرخید و با عصبانیت تاج گلش رو از روی زمین برداشت:
- اما اون تاج گلی که از ظهر داشتم درست میکردم خراب کرد.
و درحالی که پاهاش روی زمین میکوبید به سمت راه سنگی جلوی در قصر قدم برداشت.
نامجون به یکی از سربازان اشاره کرد تا اسبش را داخل اصطبل ببرن و بعدش به دنبال تهیونگ راه افتاد.
DU LIEST GERADE
BUTTERFLY🦋 | KV
Historische Romane🦋اسم: پروانه (کامل شده). 🦋ژانر: تاریخی/درام/انگست/اسمات🔞 🦋کاپل اصلی: کوکوی 🦋کاپل فرعی: نامجین/مخفی 🦋نویسنده: mj_stories ⚠️خلاصه: کیم تهیونگ پرنس کوچک ۲۱ ساله که هیچ علاقه ای به قانون های سخت و طاقت فرسای دوران گوریو ندارد، بازیگوشی هایش منجر...
