🦋هشت: گاری اذوقه🦋

2.3K 282 74
                                    


🦋🦋🦋

- تو اینجا چه غلطی میکنی؟

اولین چیزی که به ذهنش رسید همین بود.

خودش روی صندلی چوبیش خرابش رها کرد و دستش روی قلبش گذاشت:

- اوف، تا مرز سکته بردی منو.

نمیدونست چرا از اینکه جونگکوک مکان مخفیش رو دیده نترسیده و نگران نیست. شاید بیشتر از چیزی که فکرش میکرد بهش اعتماد داشته.

- اینجا...

جونگکوک شوکه با چشمای گرد شده به اطراف خیره شده بود که تهیونگ دوباره از روی صندلیش بلند شد:

- ازت پرسیدم اینجا چیکار میکنی؟

- من اومدم دنبالت... ندیمه ها گفتن صدمه دیدی و توی اتاقتی وقتی پیدات نکردم اینجارو دیدم...

تهیونگ به یاد اورد که فراموش کرده پرده و در اونطرف رو ببنده و در رو پنهان کنه برای همین پیشونیش مالید و خودش روی صندلی رها کرد.

جونگکوک چند قدم جلو اومد وقتی رو به روی پسر قرار گرفت روی صورتش خم شد:

- تهیونگ، صورتت...

دستش نزدیک گونه ی کبود و خون خشک شده کنار لب و بینی پسر برد و با لب استینش تلاش کرد پاکشون کنه:

- کی اینکارو باهات کرده.

تهیونگ دست پسر پس زد:

- چیز مهمی نیست.

تهیونگ بلند شد تا سمت در بره که جونگکوک بازوش گرفت:

- صبر کن ببینم...

دستش روی یقه ی پسر گذاشت و پایین کشیدش از بین لایه های بسیار لباس تونست کبودی ها و خون مردگی های بندش ببینه و وقتی تلاش کرد بند های هانبوکش رو باز کنه تا دقیق تر به بدن زخمی پسر نگاه کنه تهیونگ غرغر کنان و تلاش کرد دست های پسر پس بزنه:

- ولم کن جونگکوک، اومدم اینجا تا تنها باشم. برگرد به قصر.

اما هانبوکش رو دیگر جونگکوک در اورده بود و با بالا تنه برهنه رو به روی پسر بود.

جونگکوک محکم اونو نگه داشته و نمیذاشت تکون بخوره:

- این کبودی ها چیه تهیونگ؟ مگه نرفته بودی پیش امپراطور؟

- چرا رفته بودم.

تهیون کلافه با لحن تندی گفت.

- پس اینا برای چیه؟ کسی وسط راه اذیتت کرد؟

- نه! میشه ولم کنی.

دستاش روی سینه ی جونگکوک گذاشت و به عقب هولش داد.

اخم های تهیونگ از همیشه عمیق تر شده بود هیچوقت نشده بود بعد از کتک خوردن کسی به زخم هاش نگاه کنه و اهمیت بده که چه اتفاقی براش افتاده و این حرفا عصبانیش میکرد.

BUTTERFLY🦋 | KVWhere stories live. Discover now