🦋🦋🦋- تو اینجا چه غلطی میکنی؟
اولین چیزی که به ذهنش رسید همین بود.
خودش روی صندلی چوبیش خرابش رها کرد و دستش روی قلبش گذاشت:
- اوف، تا مرز سکته بردی منو.
نمیدونست چرا از اینکه جونگکوک مکان مخفیش رو دیده نترسیده و نگران نیست. شاید بیشتر از چیزی که فکرش میکرد بهش اعتماد داشته.
- اینجا...
جونگکوک شوکه با چشمای گرد شده به اطراف خیره شده بود که تهیونگ دوباره از روی صندلیش بلند شد:
- ازت پرسیدم اینجا چیکار میکنی؟
- من اومدم دنبالت... ندیمه ها گفتن صدمه دیدی و توی اتاقتی وقتی پیدات نکردم اینجارو دیدم...
تهیونگ به یاد اورد که فراموش کرده پرده و در اونطرف رو ببنده و در رو پنهان کنه برای همین پیشونیش مالید و خودش روی صندلی رها کرد.
جونگکوک چند قدم جلو اومد وقتی رو به روی پسر قرار گرفت روی صورتش خم شد:
- تهیونگ، صورتت...
دستش نزدیک گونه ی کبود و خون خشک شده کنار لب و بینی پسر برد و با لب استینش تلاش کرد پاکشون کنه:
- کی اینکارو باهات کرده.
تهیونگ دست پسر پس زد:
- چیز مهمی نیست.
تهیونگ بلند شد تا سمت در بره که جونگکوک بازوش گرفت:
- صبر کن ببینم...
دستش روی یقه ی پسر گذاشت و پایین کشیدش از بین لایه های بسیار لباس تونست کبودی ها و خون مردگی های بندش ببینه و وقتی تلاش کرد بند های هانبوکش رو باز کنه تا دقیق تر به بدن زخمی پسر نگاه کنه تهیونگ غرغر کنان و تلاش کرد دست های پسر پس بزنه:
- ولم کن جونگکوک، اومدم اینجا تا تنها باشم. برگرد به قصر.
اما هانبوکش رو دیگر جونگکوک در اورده بود و با بالا تنه برهنه رو به روی پسر بود.
جونگکوک محکم اونو نگه داشته و نمیذاشت تکون بخوره:
- این کبودی ها چیه تهیونگ؟ مگه نرفته بودی پیش امپراطور؟
- چرا رفته بودم.
تهیون کلافه با لحن تندی گفت.
- پس اینا برای چیه؟ کسی وسط راه اذیتت کرد؟
- نه! میشه ولم کنی.
دستاش روی سینه ی جونگکوک گذاشت و به عقب هولش داد.
اخم های تهیونگ از همیشه عمیق تر شده بود هیچوقت نشده بود بعد از کتک خوردن کسی به زخم هاش نگاه کنه و اهمیت بده که چه اتفاقی براش افتاده و این حرفا عصبانیش میکرد.
YOU ARE READING
BUTTERFLY🦋 | KV
Historical Fiction🦋اسم: پروانه (کامل شده). 🦋ژانر: تاریخی/درام/انگست/اسمات🔞 🦋کاپل اصلی: کوکوی 🦋کاپل فرعی: نامجین/مخفی 🦋نویسنده: mj_stories ⚠️خلاصه: کیم تهیونگ پرنس کوچک ۲۱ ساله که هیچ علاقه ای به قانون های سخت و طاقت فرسای دوران گوریو ندارد، بازیگوشی هایش منجر...