8

350 25 0
                                    

وارد خونه سونی شدم با تعجب داشت بهم نگاه میکرد

چشم چرخوندم و چشمم خورد به مورغ سخاری ها و

سوجو ها

+منتظر کسی بودی؟می‌خوای برم؟

سونی: نه بابا منتظر کی تنهام خواستم سوجو بخورم

توهم میخوری؟؟

+راستش اومدم باهات حرف بزنم

سونی:پس واقعا به این سوجو ها نیاز داریم بیا بترکونیم

اینقدر خوردم که مست مست شدم همه چیزو به سونی

گفتم حتی اینکه یه سلبریتی رو توی خونم پنهان کرده

بود

«نامجون»

از نیمه شب گذشته بود و دوری هنوز نیومده بود خونه

در متر میکردم و از استرس بلند بلند نفس میکشیدم

داشتم دیونه میشدم نمیتونستم هیچ کاری کنم وای کاش

بیاد

صدای زنگ خونه اومدم سریع درو باز کردم یه دختر

دوری رو کول‌کرده بود و اومد

دختره:اهه سلام کیم نامجون بیا کمکم دوری رو بگیر که

کمرم شکست

سریع براید استایل بغلش کردم دختره بعت خداحافظی

رفت دوری از بغلم پرید پایین

+سلااااممم نامبیی چطور مطوری

رفت سراغ تلوزیون و زد شبکه اهنگ صداشو تا اخر زیاد

کرد و شروع کرد به رقصیدن با خنده نگاهش میکردم

دستمو گرفت و مجبورم کرد باهم برقصیم

یه اهنگ اروم شروع شد اومد جلو دستشو دور گردنم

حلقه کرد و سرشو گذاشت روی سینم دستامو دور

کمرش حلقه کردم و اروم حرکت میکردیم

احساس کردم بدنش شل شده و نشون میداد خوابش

برده بغلش کردم دستاش هنوز دور گردنم حلقه بود بعد

خاموش کردن تلوزیون به سمت تختش بردمش

گذاشتمش روی تخت که آروم گفت

+نامجون نرو نمی خوام تنها باشم

کنارش دراز کشیدم سرشو گذاشت روی سینمو خوابید

شیرین ترین حس دنیا رو داشتم خیلی حس خوبی بود

با گرم شدن چشمام خوابم برد

ForgettingWhere stories live. Discover now