13

312 23 0
                                    

دوری
اروم چشمامو باز کردم کجا بودم در اتاق باز شد و یه مرد مسن با روپوش سفید وارد اتاق شد وقتی دید بیدارم گفت دختر خوب تو که این دوستت رو نصف جون کردی بعد از چک کردن چندتا دستگاه از اتاق رفت بیرون و سانیا پرید توی بغلم و با گریه شروع کرد فحش دادن به من :دختره دیونه احمق گاو بیشعور چیرا این کارا میکنی

+هی هی اروم باش دختر چی شده

¢با قرص های قلبت خودکشی کردی

+سونیا میشه منو ببری هوا بخورم؟
به کمک سونیا روی ویلچر نشستم و وارد محوطه بیمارستان شدیم
توی سکوت داشتم به بازی چندتا بچه کوچک نگاه میکردم که یکی با بغض گفت سونیا دوری توی تختش نیست چی شده بگو طاقتشو دارم
سونیا از جلوی من کنار رفت نامجون با چشمای اشکی بهم خیره شد و پایین پام نشست و سرشو گذاشت روی پام از لرزش شونه هاش متوجه شدم داره گریه می کنه
دستمو گذاشتم روی موهاش
+نامجون بلند شو زشته
_ببخشید دوری ببخشید اگه به پسرا میگفتم که دوستت دارم گروه دیسبند میشد

+ عیبی نداره نامجون بلند شو

با کمک نامجون وارد خونه شدم منو روی تخت گذاشت و گفت
_خودم ازت مراقبت میکنم میشم پرستارت

تقریبا خوب خوب شده بودم و رابطه با نامجون داره بهتر میشه  چند مدت پیش نامجون به منیجرشون گفت که با من در ارتباط و اون مجبور شد قبول کنه  چون اون لیدر بود

امروز به اصرار نامجون وسایلمو توی خونه شخصیش گذاشتیم

ForgettingDove le storie prendono vita. Scoprilo ora