14

306 19 0
                                    

صبح با صدای ساعت چشمامو باز کردم  و به نامجون که غرق خواب بود نگاه کردم باید بیدار‌میشد میرفت سر تمرین
به سمت دستشویی رفتم و بعد از انجام عملیات صبحونه رو اماده کردم  به سمت اتاق رفتم هوووو هنوز خواب بود روی صورتش خم شدم که موهام ریخت توی صورتش و قلقلکش شد با اخم روشو اونطرف کرد با شیطنت یه دسته موهامو کشیدم پایین دماغش و داخل گوشش کردم یهو چشماشو باز کرد با جیغ و خنده دویدم دم در اتاق و گفتم
+آهایییی آقای خوابالو قصد بیدار شدن نداری

_من که حساب تورو میرسم وروجک

و به دنبال حرفش افتاد دنبالم با خنده کل خونه رو دنبالم کرد که اخرش گوشه خونه گیرم انداخت با چهره شیطانی نزدیکم میشد و گفت

_اوممم میگم توقلقلکی بودی درسته؟

+نههههه کی گفته من اصلانم قلقلکی نیستم

دستاشو زد بهم و گفت_به امتحانش می ارزه

شروع کرد به قلقلک کردنم با جیغ التماسش میکردم که تمومش کنه
بعد چند مین دست از قلقلک کردن برداشت و با خنده بهم خیره شد
چقدر من این مرد رو دوست داشتم به چشم هم خیره شده بودیم کوتاه لبمو بوسید و بلند شد

_اوه بیبی گرل داره دورم میشه
تند تند صبحونه خورد و بعد از خونه زد بیرون

زنگ زدم به سونیا و اومد پیشم از بعد اتفاقی که برام افتاد خیلی باهم صمیمی شده بودیم

وقتی وارد خونه شد دستاش پر بود سوالی نگاهش کردم

+سونی اینا چیه؟

¢بیااا قرار کلی بلا ملا سرت بیارم که دوس پسر گرامیتم نشناستت

+چی میگی بابا تو دختر

¢خنگی دیگه مگه یادت نیس اون روز گفتی دلت می خواد بدونی نامجون با میکاپ آرتیست هاش چجوری رفتار میکنه و کلا توی کمپانی چجوریه؟

+خوب اره ولی چه رپتی به این وسایل ها داره؟

¢بیا کون مبارکت رو بزن روی زمین تا بگمت

ForgettingOù les histoires vivent. Découvrez maintenant