4

408 33 0
                                    

«نامجون»

صبح با صدای زنگ در بیدار شدم چیکار کنم نمیتونم که

برم بیرون اومدم توی سالن که چشمم خورد به یه بسته

ماسک سریع یکیشو زدم و در و باز کردم پستچی سه‌تا

بسته بزرگ بهم داد و رفت نشستم روی مبل و یکیشو

باز کردم لباس هام بود اوههه دوری تو خیلی خوبی

سریع یکیشو برداشتم و به سمت حمام قدم برداشتم

«دوری»

سونیا خودت میدونی من از این مهمونی ها نمیام چرا اینقدر اصرار میکنی

سونیا :خوب آخه اینجوری که نمیشه تو خیلی منزوی و

بی حالی بابا یکم تفریح کن انرژی داشته باش فکر هاتو

بکن و تا آخر هفته خبرم کن یکم به فکر خودت باش

+برو ببینم توهم بزار کارم رو بکنم برو رئیس ببینه

از کار بی کارم میکنه

سونیا راست می‌گفت خیلی ادمی‌نبودم که با همه

صمیمی بشم و تو همه جمع ها برم

پرونده هارو برداشتم در اتاق رئیس لی رو زدم و وارد

شدم. یه مرد 30 ساله بود که کل دخترای شرکت واسش

دست و پا میشکوندن

دست و پا میشکوندن

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

رئیس لی

تموم مدت که داشتم پرونده رو براش توضیح میدادم نگاه خیرش اذیتم میکرد

شیفتم تموم شد و بعد از خرید یه سری وسایل وارد خونه شدم

خونه ساکت بود

+نامجون من اومدم خونه کجایی؟؟

صداش نمی اومد وارد اتاق شدم که با سر رفتم تو یه چیز سفت اخ سرم تا جایی که یادم اینجا ستون نبود چشمامو باز کردم که دیدم با یه حوله که فقط پایین تنشو گرفته جلوم سریع برگشتم که از اتاق برم بیرون که با سر رفتم تو دیوار و با باسن خوردم زمین

صدای قهقه نامجون بلند شد

با اخم نگاهش کردم که دستشو کشید روی سرمو موهامو بهم ریختو گفت _خدایاااا نگاش کن چه کیوتههه

+یاااا خنده بسه بیا لباستو بپوش و بیا پایین

ForgettingTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon