Part 15

531 69 65
                                    

بعد از مدت‌ها، راحت خوابیده بود. نمیدونست دلیلش چیه ولی تونسته بود شب نسبتا زود بخوابه و از اون‌طرف هم صبح زود بیدار نشه. روز تعطیل بود و نمیدونست میخواد چیکار کنه. شاید باید جنی رو میدید، حالا که بهش فکر میکرد، دلتنگش شده بود.

هنوز چشماش رو باز نکرده بود، اما کامل بیدار بود. مغزش دوباره به کار افتاده بود و حواسش به اطرافش جمع بود. صدای ظرف رو از پایین میشنید. حتی متوجه بوی محو غذا هم شده بود و نوری که از پنجره میومد رو پشت پلکاش حس میکرد.

بلاخره چشماش رو باز کرد و نفسی بیرون داد. یادش نمیومد آخرین باری که با باز کردن چشماش تمام فکر و ذهنش مشغول پدرش نمیشد کِی بود، ولی بلاخره دوباره اون حس رو تجربه کرد. اون برگشته بود به شرکت و یکی رو بعنوان دوست پسرش به پدرش معرفی کرده بود.
پس فعلا در امان بود.

روی تخت جابجا شد و دستش رو سمت استند کنار تخت دراز کرد تا موبایلش رو برداره.
با باز کردن قفل موبایلش، متوجه دو تا پیام شد.

با باز کردن قفل موبایلش، متوجه دو تا پیام شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


رزی 'باشه' رو فرستاد اما اخماش رو تو هم برد. انگار اتفاقی افتاده که اون موقع از صبح جونگکوک همچین پیامی بهش داده. کنجکاوی بیش از حدش باعث شد از تخت بلند شه و سمت دستشویی بره. بعد از اینکه آبی به دست و صورتش زد و کارای دیگه‌ش رو انجام داد، روی تختش نشست و گوشیش رو توی دستش گرفت. نفس عمیقی کشید و تماس رو برقرار کرد.
بوق زیادی نخورد تا اینکه تماس وصل شد‌.

-"الو؟"
+"سلام، خوبی؟"
-"نمیدونم. تو خوبی؟"
+"آره، چیزی شده؟"
-"خواب بودی؟"

+"آره."
-"تا این ساعت؟"
رزی با اون سوال، چشماش رو تو حدقه چرخوند.
+"امروز تعطیله."
-"بهرحال فکر میکردم زودتر پامیشی."
رزی هوف آرومی کرد و لب‌هاش رو روی هم فشار داد.
+"میشه لطفا بگی دلیل پیامت چی بود؟"
-"آها، اون... خب راستش... یادته دو روز پیش یکی رو تو کافه دیدیم؟"
+"همون دختره؟"
-"آره آره، همون. خب اون، رفت پیش پدربزرگم."
+"و این چیز بدیه؟"
-"آره. اگه یادت باشه گفتم که اون انتخاب اصلی خانواده‌م بود."
+"اوه، آره‌. خب الان باید چیکار کنیم؟"
-"بیا عصر هم رو ببینیم. باید از قبل هم هماهنگ‌تر شیم چون پدربزرگم ازم خواسته تو رو ببرم پیشش."
+"چی؟ بریم پیش پدربزرگت؟ یعنی آقای جئون؟"
-"همه تو خانواده‌ی من آقای جئون حساب میشن، منظورت چیه؟"
+"خودت منظورم رو فهمیدی. من تابحال پدربزرگت رو ندیدم ولی چیزایی که ازش شنیدم کافیه‌."
-"اون قرار نیست با تو کاری داشته باشه، طرفش منم و من فقط میخوام با هم هماهنگ باشیم تا قابل باور باشه‌. الان تنها کاری که باید بکنیم اینه که منو تو همو ببینیم."

The Girl (Rosekook/ Taerose)Where stories live. Discover now