Part 6

548 88 26
                                    

شب قبل براش خسته کننده تموم شده بود، کار خاصی نکرده بود ولی همچنان بخاطر اتفاقی که افتاده بود تا صبح خوابش نبرده بود. هم بخاطر اتفاقش، هم به این خاطر که میدونست باید به پدرش جواب پس بده و واقعا نمیدونست چی بگه.
نه.
درواقع میدونست باید چی بگه، اما اینکه پدرش چه برخوردی باهاش خواهد داشت، مهم بود.

تصمیم گرفته بود اون روز رو به کافه نره و تا عصر استراحت کنه، و بجاش عصر بره دیدن پدرش.
همینقدر که میخواست چندساعتی صبر کنه هم به اندازه‌ی کافی دیر بود، چون قطعا پدرش تا الان از نتیجه با خبر شده و رزی منتظر عواقبش بود.

و چهل و سه دقیقه‌ی بعد، وقتی داشت مسواک میزد، زنگ گوشیش خبر از چیزی که‌ منتظرش بود رو میداد.
ولی چیزی که تعجب آور بود، این بود که پدرش زنگ نزده بود، مادرش بود.

+"مامان؟"

"سلام دخترم، خوبی؟"

صدای مادرش تقریبا نگران بنظر میرسید و باعث شد رزی ابروهاش رو توی هم ببره و روی تخت بشینه.
+"من خوبم، تو خوبی مامان؟"

"مطمئنی خوبی؟ همه چیز درسته؟"

+"آممم، آره، ولی، چیزی شده؟ نگران بنظر میرسی!"

"خب، آقای جونگ زنگ زد و به پدرت اطلاع داد که تو زدی زیر گوش پسرش. میخواستم بدونم چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه، چون تو الکی همچین کاری نمیکنی. چی شده بود؟ اذیتت کرد؟"

رزی با فهمیدن اینکه مادرش نگران اون بود، لبخند عمیقی زد و نفسی بیرون داد.
+"نه، راستش نذاشتم کار به اونجا بکشه. فقط حرفای جالبی نزد که تصمیم گرفتم سریع شب رو تموم کنم"

"چی گفت که اونقدر ناراحتت کرد؟"

+"چیز خاصی نبود، بیا راجع بهش حرف نزنیم. فقط اینکه اون مناسب ازدواج نبود و لازم بود یه کم ادب شه."

نفسی که مادرش از روی راحتی خیالش زد رو شنید و یه حس سبکی قلبش رو پر کرده بود. اخیرا به آدمایی که بهش اهمیت میدن بیشتر توجه میکرد و بهش حس خوبی میداد.

"خیلی خب، خوشحالم که همه چی خوبه، ولی خب، پدرت زیاد از شنیدن این اتفاق راضی نیست و فکر کنم منتظره تا از خودت توضیحی بشنوه."

+"میدونم، برای همین عصر میخوام بیام اونجا. تو نگران نباش و همه‌ش رو بسپر به خودم"

"اوه، عزیزم. پس منتظرم که ببینمت"

+"اوهوم. منم. میبینمت، فعلا."

و بعد از اون‌ جمله، گوشی رو قطع کرد. اینکه مطمئن شد پدرش میدونست ولی زنگی‌ نزد، یه مقدار امیدوارش کرده بود. نشون میداد که ممکنه پدرش بفهمه و درکش کنه. حالا میتونست با خیال راحت‌تری صبحانه بخوره و روزش رو بگذرونه.

The Girl (Rosekook/ Taerose)Where stories live. Discover now