2p: اولین دیدار

661 104 3
                                    

|دو هفته بعد از تولد کیهیون|

Taeyung'؛

توی این دوهفته ک خونه هوسوک بود هوسوک زیاد باهاش صحبت نمیکرد..!

امروز قرار بود همه رو دعوت کنن تا... تا همه چی رو بفهمن!!.

هیسونگ داشت همراه تهیونگ غذا درست میکرد هوسوک هم سر کار بود! ... حرفی بینشون ردو بدل نمیشد تا اینکه تهیونگ پرسید. :

تهیونگ : هیسونگ.... آآآ... ادرس خونه جونگکوک کجاس؟

هیسونگ گردنشو سریع چرخوند سمت تهیونگ و تند گفت. :

هیسونگ : برای چی میخوای؟؟؟!!!!!!

تهیونگ کمی عقب رفت و ب نشونه تسلیم دستاشو بالا گرفت و گفت. :

تهیونگ : هیـ ... هیچی فقط میخوام بدونم ک حواسم باشه اون وَرا نرم!!!

هیسونگ یه ابروشو بالا داد و دست کمر شد.. گفت. :

هیسونگ : اره.. اره تو گفتیو من باور کردم!!! تهیونگ درسته ازت کوچیکترم ولی دلیل نمیشه سرمو شیره بمالی!! ب فکرتم!!!! نمیخوام جونگکوک هیونگ کاری کنه ک هم خودش... هم تو... هم من و هوسوک و بقیه پشیمون بشیم!!! ادرس و بهت نمیدم! ولی هروقت خواستی بری بیرون باهات میاااااااااام!!!!

تهیونگ چشم چرخوند و با ناامیدی گفت. :

تهیونگ : هیسونگ بییییخیاللللل.. دیوونه شدییی!! هوسوک هیونگ حتی نمیزاره دو قدم از خونه فاصله بگیرییییییی!!! تازشم فک کردی هوسوک هیونگ ب من اعتماد داره ک تورو با من تنها بفرسته بیرون!!!؟؟؟؟؟؟؟

هیسونگ پوکر شد و مشغول خورد کردم کلم ها شد و همزمان گفت. :

هیسونگ : بسپارش ب خودم! الکی 3 سال زن هوسوک نبودم ک الان نتونم رضایتش و بگیرم!!

تهیونگ پوفی کرد و گفت. :

تهیونگ : باشه فقط 5 دیقه قبل از صحبتتون بهم یاداوری کن تو اتاقم سنگر بگیرم تا از ریختن سقف رو سرم جلوگیری کنه!!

حرفش انقد باحال بود ک خودش طاقت نیاوردم و خندید هیسونگ هم همراهش شروع کرد ب قهقه زدن!!.
.

.


.


.

jk';

با صدای در غلتی تو جاش زد.
کیهیون اروم خودشو ب تخت باباش رسوند و بعد با صدای بلند گفت. :

کیهیون : باباااااااا بـــــــــــــــــیدار شـــــــــــو دیـــــــــــــــرت مــــــــــــــــــــیشههه!.

جونگکوک سریع نشست و ب کیهیونی نگاه کرد ک از ری اکشنش داره ریز ریز میخنده!.

جونگکوک : کیهیون بابا من گفتم بیدارم کن ولی نگفتم سکتم بده!.

کیهیون همونطور ک ریز میخندید گفت. :

کیهیون : اخه بابا تو خوابت سنگینه راحت بیدار نمیشی!!. ولی ببخشید.!

جونگکوک لبخندی زد و دستاشو باز کرد تا کیهیون و بغل کنه.. کیهیون هم سریع رفت تو بغلش.!

جونگکوک همونطور ک پسرش و بغل کرده بود گفت. :

جونگکوک : اشکال نداره عزیزم!.. اما اینو یادت باشه کیهیون وقتی میدونی اتفاق افتاده تقصیر تو نیست هیچوقت عذرخواهی نکن!. حتی برای اروم کردن یک ملت وحشی هم عذرخواهی نکن!.

اغوش جونگکوک مکان امن کیهیون بود!. و کیهیون هم خونه‌ی ارامش جونگکوک بود.!

دوتاشون دوش گرفتن ، صبحانه خوردن ، لباس پوشیدن ، و داخل ماشین بنز جونگکوک بودن... جونگکوک داشت ب سمت مدرسه کیهیون میروند.!

.

.

.

کیهیون از ماشین پیاده شد و از پنجره‌ی باز ب جونگکوک نگاه کرد... کوک گفت. :

جونگکوک : هیون بابا هر اتفاقی افتاد فوری بهم زنگ بزن باشه؟!

کیهیون لبخند دندون نمایی زد و گفت. :

کیهیون : باشه بابایی خدافظ.

و رفت جونگکوک ب رفتنش نگاه کرد تا زمانی ک کیهیون وارد مدرسه شد.! بعد سمت شرکتش روند!.








°°°°°°°°•••°°°°°°°°•••°°°°°°°°•••°°°°°°°°

Hiiiiii (●'◡'●)ノ
خوبید؟!😂
کیا روزه گرفتن؟؟؟ 🤲🥲😂

نظرتونو راجب فیک بگین🤍💜ᥫ᭡ᥫ᭡

(≧∇≦)/
(˵ ͡° ͜ʖ ͡°˵)

∩( ✧Д✧)∩

ヾ(^-^)ノヾ(^-^)ノヾ(^-^)ノ

ᕦ( ᐛ )ᕡ ᕦ( ᐛ )ᕡ ᕦ( ᐛ )ᕡ ᕦ( ᐛ )ᕡ ᕦ( ᐛ )ᕡ

😂👋👋👋👋😂

I know you want it to echo in your house When he calls me momWhere stories live. Discover now