یکم از من یاد بگیرید من جیمینی رو تو عکس کاور سانسور نکردم یا ادیتش نکردم ک فقط تهکوک باشن •-•
❐❑❒❐❑❒❐❑❒❐❑❒❐❑❒❐❑❒❐❑❒
اروم صداش زد . :
کوک : تهیونگ..
تهیونگ سریع برگشت و با گریه صداش زد. :
تهیونگ : ا.. الفااااا هقق
کوک براید استایل بلندش کرد و گفت. :
کوک : باید ببرمت حموم.
تهیونگ تقلا کرد. :
تهیونگ : نهههههههه نمیییییخواممممممم من الفاااا رو مییییخوامممممممم.!
کوک پوفی کشید و ب خودش گفت ''بیخیال کوک یکم از قدرتت استفاده کن... اینهمه سال وقت گذاشتی و رو بدنت کار کردی ک الان تسلیم بشی.. معلومه ک نععععععع''
.
.
.
تهیونگ و برد حموم اب سرد... و خوشبختانه برامدگی تهیونگ خابید و قلبش هم اوکی بود..
نشسته بودن رو مبل و داشتن تلویزیون میدیدن اما تهیونگ یه چیزی پرسید. :تهیونگ : میشه منو ببری پیش کیهیون!؟
کوک سریع گفت. :
کوک : نععع
تهیونگ : ا... اما چرا؟
کوک : چون نع... نمیخوام ببینیششش
اشکای تهیونگ ریخت. :
تهیونگ : ک... کوک لطفااا... مَ... من... مگه چِ... چطور میتونم... فین... ب... پسرم... اسیب... بِ... بزنم... ک.. ک تو نمیزاری ببینمش؟؟
کوک دستشو رو صورتش کشید و سعی کرد اروم باشه. :
کوک : تهیونگ همین ک گفتمممم نععع
و بعد وارد اشپزخونه شد و شروع کرد ب درست کردن جاجانگمیون برای تهیونگ.
غذا رو درست کرد و گذاشت جلوی تهیونگ ک روی میز نشسته بود اما تهیونگ روشو برگردوند.!
کوک هوفی کشید.. دست راستشو ستون بدنش کرد روی میز خم شد و با دست چپش چونه تهیونگو گرفت و صورت تهیونگو ب سمت خودش برگردوند و با لحنی ک سعی میکرد اروم باشه گفت. :
کوک : تهیونگ... بخور!!.
تهیونگ فین فین میکرد... تنها چیزی ک از جونگکوک میخاست این بود ک بزاره پسرشو ببینه... اما کوک مسلما ب طرز فاکی مخالفت کرد!. پس تهیونگ سعی کرد چونشو از حصار دستای کوک بیرون بیاره.... اما با درد گرفتن بیشتر چونه اش اشک تو چشماش جمع شد...
امگاهایی ک مثل تهیونگ ، و تو شرایط تهیونگ بودن... مثل گل یخ زدهای وسط زمستون بودند ک با یه لمس کوچیک پودر میشدن... و جونگکوک نع تنها با یه لمس... بلکه با خشونت تهیونگ و پودر کرد.!!:
تهیونگ : نِ... نمیخورم... من... من فقط ازت خواستم بزاری پسرم و ببینمممممم... خواسته زیادیههههه!؟کوک پوزخندی زد و با کشیدن چونه تهیونگ ب سمت جلو صورتشو نزدیک صورت تهیونگ کرد و پوزخندی زد. با لحنی اروم اما ب شدت ترسناک گفت. :
کوک : انگار یادت رفته چیکار کردی؟ ها؟ هه.. ک میخای بزارم پسرمو ببینی؟ تهیونگ روهم رفته خواستت واقعا زیاده... چون من نمیزارم جا تو دل پسرکم خشک کنی!.
با دوتا دستاش مچ دست ورزیده کوک و گرفت و بیشتر گریه کرد. :
تهیونگ : با.. هق... باشه... اما... هق... اما......
اونقدر حالش بد بود ک نتونست حرفشو کامل بزنه...
کوک وضعیت و دید و سعی کرد ارامش خودشو حفظ کنه... و مراعات انگار بکنه.!چونه تهیونگو ول کرد و روبه روی تهیونگ رو صندلی نشست و رفت و دوکبوکی ای ک توی یخچال بود و توسط هیسونگ پخته شده بود و برای خودش تو ظرف ریخت و چاپستیکای مورد علاقه اش و برداشت و رفت رو میز نشست و شروع کرد ب خوردن.!
بعد از چند دقیقه ب تهیونگ نگاه کرد و دید تهیونگ داره بهش میخنده.. اخم کرد و بعد از قورت دادن دوکبوکی هایی ک فضای داخل دوتا لپاشو اشغال کرده بود ابروی پیرسینگ دارشو بالا داد و گفت. :
کوک : ب چی میخندی؟
تهیونگ بدون جم کردن خندهاش گفت. :
تهیونگ : تو هنوز از این طرح چاپستیکا استفاده میکنی... هنوز وقتی غذای خوشمزه میخوردی اخم میکنی... هنوز عادت داری موقع خوردن دوتا لپاتو پر غذا کنی... هنوزم....... عاشقمی..!
جمله اخرو خییییییلی اروم گفت.. اما کوک شنید :)
از جاش بلند شد و سریع ب سمت تهیونگ رفت و فکشو گرفت.. لبخند تهیونگ در کسری از ثانیه جمع شد و ب ترس تبدیل شد... دوباره با دوتا دستاش مچ دست جونگکوک و گرفت... کوک همونطور ک تهیونگ رو صندلی نشسته بود ب تکیه صندلی نزدیکش کرد و فاصله صورتاشونو کم کرد و گفت. :
کوک : دوباره تکرار کن بیبی بَر...
°°°°°°°••••°°°°°°°••••°°°°°°°°••••°°°°°°°°
عر :*)
ایم بکککککککککالبته یه خبر بددددد.... امتحانای نوبت دومم 18 هم شروع میشن... و فیک تا اون موقع متوقف میشه... اما قول میدم بعد از امتحانات و کمی استراحت کردن دوباره براتون اپ کنم :)))))
لوبن دوستون دارههههههههه💜💚
𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌𖠌
YOU ARE READING
I know you want it to echo in your house When he calls me mom
Actionکاپل : کوکوی ، نامجین ، یونمین. ژانر : امگاورس ، امپرگ ، انگست ، هپی اند. خلاصه داستان : جونگکوک و تهیونگ جفت همن! یک روز تهیونگ حامله میشه.. دوتاشون خیلی خوشحال میشن!... اما... دوست تهیونگ هیون شیک میاد و ازش میخواد همراهش ب امریکا بیاد.. تهیون...