14p : !یونگی بچه‌ هم باید ورزش کنه

509 70 7
                                    

_____________________

جیمین : یونگییییییییییییییییییی اینهمه راه منو اوردی اینجا ک بگی بشییییییییییییییییننننن.... نامجون هیوووووووووووووووووونگگگگ!!

جیمین کم مونده بود گریه‌اش بگیره...
چون یونگی از سوییت هتلشون کلی راه اورده بودش ب منطقه مورد نظر تا فقط بشینه و نگاه کنه!! یونگی هم حرف نمیفهمید!! :_)

نامجون یونگی رو درک میکرد! جیمین با اون شکم قلمبه‌ی کیوت نمیتونست کوه‌نوردی کنه...اونم توی برف! اگه حامله نبود مشکلی نداشت...اما ممکنه پاش لیز بخوره و بدجور بیوفته!!!! فک کنید.... با اون شکم‌ از سربالایی بیوفته!! چی از بچه‌اش میمونه؟؟!!

نامجون : جیمین و یونگی!! با دوتاتونم!........جیمینیییی یونگی رو درک کن! ممکنه تو سربالایی پات لیز بخوره و بیوفتی پایین...یه چند ثانیه....فقط چند ثانیه با این وضعت تصور کن تو بالا رفتن از سربالایی بیوفتی! چ اتفاقی میوفته!
و تو یونگی...انقد بش سخت نگیررررررر....میدونم میدونم چ اتفاقاتی ممکنه بیوفته....میدونمممممم.....اما اینننننننهمهههههه مسیرررررر....از مسیری ک سربالایی و سراشی‌بیش کمه ببرشششششششش....وای خدایا!!

یونگی لبخند لثه‌ای زد و موافقت کرد!. دست و کمر جیمین و گرفت و ب مسیرایی ک بود نگاه کرد! از مسیری ک ب گفته‌ی نامجون سربالایی و سراشی‌بیش کمتر بود رفت و تو گوش جیمین زمزمه و التماس میکرد ک ب حرفش گوش بده!!

.

هیسونگ : اهههه پاهاممم... هیونگاااا بیاین برگردیمممم!!

جین ب هیسونگ چشم غره رفت و با حرص گفت. :

جین : جانگ هیسونگ فکرشم ب سرت خطور نکنه ما تازه داره بهمون مزه میکنه....اگه میخوای بری با شوهر عزیزتتتتتتتت برووووووووو!!!

و در صدم ثانیه تغییر مود داد و با لبخند دلبرانه رو ب نامجون گفت. :

جین : نامی عزیزم بیا بریم!!

تهیونگ ، جونگکوک و هوسوک با چشمای گرد از تغییر مود یهویی و سریع جین هیونگشون ب چشما و گوشاشون شک کردن!!

.

هوسوک هیسونگ و برده بود ب سوئیت‌شون و دوتاشون رو مبل روبه‌روی تلویزیون نشسته بودن و هوسوک هیسونگ و بغل کرده بود!
رایحه‌ی هندونه‌ی هیسونگ فوق‌العاده بود و میتونست هوسوکو تو چند ثانیه اغوا کنه:)
و چی بهتر از اینکه هوسوک اغوا شه و هیسونگ باردار؟؟

هوسوک : بسه هیسونگ! دیگه نمیتونم...من هم ازت یه توله میخام هم یه سکس عالی!!

هیسونگ بلند خندید و از رو مبل بلند شد و ب هوسوک پشت کرد و اروم شلوارشو دراورد!!

......





.




تهیونگ : نامجون هیونگ...یه جوری همسرت و راضی کن ک بیخیال رفتن بشه!!

نامجون : تهیونگا فقط 5 کیلومتر دیگه...باور کن این 5 کیلومتر و زود میریم باور کننن!!

جونگکوک ک دست کیهیون و گرفته بود و مواظبش بود زیر لب چندتا فش ب جین هیونگ داد و ب تهیونگ نگاه کرد!! ولی تهیونگش واقعا خسته بود!! خب چرا از اون لحن ترسناکش برای راضی کردن جین هیونگ استفاده نکنه؟؟ D:

کیهیون و داد دست تهیونگ و رفت پیش جین و با لحن معروف و ترسناکش گفت. :

جونگکوک : هیونگ یا این مسخره بازی پنج کیلومتره پنج کیلومتر و تموم میکنی یا همین الان برای همه‌مون بلیت سئول میگیرم و مجبورتون میکنم برگردیم!!!هوم؟؟

جین یکم ترسید..خب...فقط یکمممم!!!!

و گفت. :

جین : خیییله خب خرگوش گ..گنده!!برو...برو تا قاتلت نشدم اقای جئون!!

کوک پوخند زد و دست تهیونگ و گرفت و تمام راهی ک اومده بودن و برگشت.! وقتی ب اخرش رسیدن جیمین و یونگی رو دیدن...یونگی داشت ب جیمین میگفت. :

یونگی : عزیزم باور کن فردا بیشتر میبرمت ولی الان بیا برگردیم داخللللللل!!!!!

جیمین دست ب سینه شد و با چهره‌ای ک داشت کنترلش میکرد تا عصبی نشه گفت. :

جیمین : یونگی عزیزم بچه هم باید ورزش کنه...نمیشه همش این تو بشینه و بخوره و بخابههه!!!!

یونگی نمیدونست کجای حرف جیمین ب بعد از خنده بغلش کرد و برگشت و چندبار محکم زد ب شونه‌ی جونگکوک!!
اما میدونست ک حرف جیمین درسته!!
اما نگرانیش برای جوجه کوچولوشو چیکار میکرد!؟

با حرف جونگکوک از فکر و خیال اومد بیرون
. :

جونگکوک : هیونگ بیا بریم داخلللل انقدم شونه‌ی منو نزنننننن...جیمینا پاشووو!!!

یونگی موافقت کرد و ب جیمینی ک ناراحت ب جونگکوک نکاه مبکرد نگاه کرد و جیمینو براید ایتایل بغل کرد..از بچه‌ها خدافظی کرد و رفت سمت سوئتشون!!


.

جین : نامی؟!

نامجون : جانم؟؟

جین : فردا یکم بیشتر بچه‌ها رو اذیت کنیم؟؟!

نامجون : نع عزیزم...مگه نگفتی بریم بهشون بستنی بدیم؟؟؟

جین : نع نامیییی...بستنی نععععع...میخام اون جئون بفهمه نباید با هیونگش از اون لحن ترسناک کوفتیش استفاده کنه!!

و نامجون ب ناچار قبول کرد...چون اون نمیخاست دل انجل کوچولوشو بشکنه...البته بدش نمیومد یکم اون جئونو اذیت کنه!!!









I know you want it to echo in your house When he calls me momWhere stories live. Discover now