P.10

62 14 23
                                    



صدای برخورد سنگ های ریز به شیشه پنجره اتاقش روی مخش داشت می‌رفت.
هی از این پهلو به اون پهلو میشد و فکر میکرد توی ذهنش این صدا میاد ولی چشماش رو باز کرد و دید هنوز ادامه داره

پتو رو از روی پاهاش کنار زد و آروم با ترس و لرز به سمت پنجره رفت تا ببینه چه خبره...نایل رو دید که زیر بارون ها تو اون تاریکی وایستاده!

زین:این موقع شب اینجا چکار می‌کنه!!

نایل لبخند زد و با دستش بهش علامت داد که بیاد پایین

زین با کلافگی یک لباس گرم روی لباس خوابش پوشید و در اتاق رو آروم باز کرد ولی به هر حال صدای قیز مانندی داد...

آروم از جلوی اتاق لیام رد شد و از پله ها پایین رفت و در خونه رو باز کرد و تا خواست چیزی بگه نایل اومد داخل و زین در رو آروم بست

زین:نایل!اینجا چکار می‌کنی تو!؟؟

نایل:واهای هوا چه سرد بود!!

کف دستاش رو به هم مالید و زین چشماش رو چرخوند

زین:مثل من آروم حرف بزن و آروم دنبالم بیا

زین راه افتاد و نایل رو همراه خودش به اتاقش کشوند

نایل:چه اتاقی!راحت هستی اینجا؟

گفت و خودش رو انداخت روی تخت زین

زین:اره خوبه....حالا نگفتی اینجا چکار می‌کنی

نایل:اومدم تو رو ببینم و......

خودش رو به لبه تخت جایی که زین نشسته بود کشوند و دستش رو گرفت و ادامه داد

نایل:اون کار ناتموم رو تموم کنم

زین ابرو هاش رو در هم کشید و کمی فکر کرد

زین:منظورت از کار ناتموم چیه؟

نایل:اون بوسه....

چشماش گرد شد و دستش رو از دست نایل بیرون کشید

زین:نایل!اون یه بوسه الکی و ساده بود معنی ای نداشت!برادرانه و دوستانه بود...تو جدی گرفتی؟؟

نایل:خ..خب آره..من دوستش داشتم

زین:متاسفم اما..نمیشه نایل

نایل:دلت میاد با احساساتم این کار رو بکنی؟؟!

خودش رو به مظلومیت زد و زین نگاهش رو به زمین داد

زین:نه نمیاد ولی___

نایل:پس هیچی نگو و تماشا کن

حرفش رو قطع کرد و سریع لب هاش رو روی لب های زین قرار داد و از همون اول بهش شدت داد،زین با چشم های گرد شده به چشم های بسته نایل خیره شده بود

آروم آروم سرش روی بالشت قرار گرفت و نایل به حالت خیمه روش بود....
سینه اش تند تند بالا و پایین میشد و نمیدونست چی داره بینشون اتفاق میفته...

T̸w̸o̸ G̸h̸o̸s̸t̸s̸[L̸.S̸/Z̸.M̸]Where stories live. Discover now