P.7

68 16 15
                                    


از آشپزخونه بیرون اومد و میخواست هر چی زودتر بره داخل اتاقش تا ادامه نوشته ها رو بخونه ولی دید در اون مهمون خونه قدیمی نیمه بازه!

تعجب کرد و به اطرافش نگاهی انداخت و آروم قدم هاش رو به اون سمت سوق داد و سرکی داخلش کشید و دید کسی اونجا نیست...دقیقا چیدمانش همون‌جوری بود که دیده بود با این تفاوت که همه وسیله هاش پر از خاک و تار عنکبوت بود.

به سمت پیانو رفت و قاب عکس های خوابونده شده رو صاف کرد و با آستین لباسش خاک روش رو پاک کرد،عکس دسته جمعیشون بود،هری و لویی با لیام و روث ،مادر و پدرشون و مارگارتا.

عکس رو همون جوری گذاشت سر جاش و نگاهی به کلید های پر از خاک پیانو انداخت....انگشتش رو آروم روی یکی از کلید ها فشار داد....صداش به سختی بالا می اومد...معلومه خب چندین سال اینجا تو این خاک ها بوده و کسی بهش دست نزده.

براش سوال بود چرا لیام روی اینجا و اون راه رو حساسه و تاکید داره نباید وارد اونجا ها بشه!هیچ خطری تا الان تهدیدش نکرده.

برای آخرین بار به اطراف اتاق و وسیله هاش نگاه کرد و بعد به سمت در رفت،اول سرش رو بیرون برد و وقتی دید کسی نیست سریع اومد بیرون و در رو آروم بست و سریع به سمت پله ها رفت.

وارد اتاقش شد و پلاستیک رو برداشت و نوشته جدید رو برداشت و شروع کرد به خوندن تاریخش....مال روز بعد نوشته قبلی بود.....

~~~

هری بدون لباس مخصوص داشت باز با روث شمشیر بازی تمرین میکرد و لویی باز داشت اون ها رو تماشا میکرد

روث:مطمئنی.حواست.هست که.بهت آسیب نزنم؟

بین هر حرکتی که میزد مکث میکرد و حرفش رو ادامه میداد

هری:اره..نگران نباش...

به نفس نفس افتاده بود و روث همچنان تند و تیز شمشیرش رو حرکت میداد،هری لحظه ای پلک هاش روی هم قرار گرفت و سر شمشیر روث یکم به پهلوش برخورد کرد و تیشرتش رو پاره کرد و یکم خون اومد‌

سریع شمشیرش رو انداخت روی زمین و به سمت هری رفت لویی هم سریع بلند شد و به سمتشون رفت

لویی:هری خوبی؟؟!

دستش رو روی زخمش گذاشت و سرش رو به معنای مثبت تکون داد

روث:وای متاسفم...تقصیر من بود

هری:نه روث اتفاقا عالی بود!خیلی تند و تیزی دختر آفرین

دستش رو روی سر روث کشید و لپ های روث رو سرخ کرد

روث:ممنون...ولی کاش امروز تمرین نمی‌کردیم....صبر میکردیم مارگارتا لباس هارو بشوره و بذاره خشک بشن بعد!

هری:طوری نیست چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه

لویی با نگرانی دست هری رو گرفت و همراه خودش کشوند به سمت خونه و روث هم همراهشون رفت

T̸w̸o̸ G̸h̸o̸s̸t̸s̸[L̸.S̸/Z̸.M̸]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora