آهسته چشم هاش رو باز کرد دیدطبقه پایینه و به یه صندلی بسته شده،شوکه شده بود و به اطراف نگاه میکرد.
داشت به پشت سر خودش به زور نگاه میکرد تا ببینه کسی اونجا نیست که یهو وقتی سرش رو برگردوند و به، رو به رو نگاه کرد دید همه جلوش ایستادن و قیافه عصبانی ای دارن.
منظور از همه پدر و مادر لیام،هری و لویی،پسر عموی لیام و مارگارتا و روث هست...
لیام هم یکم نزدیک به زین بود و سرش رو به پایین بود.زین:لی..لیام؟
لیام سرش رو بالا گرفت ،چشماش پر از اشک بود و تفنگ رو محکم توی دستش میفشرد.
همون تفنگ بود که مارگارتا هری رو باهاش کشت.صدای همه بلند شد که با هم فریاد میزدن بکشش،با لحن یکسان و چهره های عصبانی....هیچ تغییری هم نمیکردن.
لیام:من معذرت میخوام زین...م..من نتونستم نجاتت بدم
ساکت مونده بود و به لیام خیره شده بود و کم کم اشک های اون هم سرازیر شدن.
لیام:قول میدم وقتی با تیر زدمت خودم رو هم بکشم
صدای فریاد ها قطع شد چون همشون ناپدید شدن ولی مارگارتا و روث کنار زین ظاهر شدن،اونا هم به صندلی بسته شده بودن.
لویی و هری موندن و لویی شروع به حرف زدن کرد
لویی:نمیتونی،هر چقدر هم تلاش کنی تا بمیری نمیتونی ، باید بمونی و زجر بکشی
گریه های لیام شدت گرفت و ماشه رو کشید و اول رو به روث نشونه گرفت و چشماش رو بست ، زین هر لحظه آماده بود تا خون روش پاشیده بشه و صحنه مرگ روث رو ببینه.
پس چشماش رو بست و فقط صدای شلیک رو شنید و حس خیس شدن بخاطر پاشیده شدن خون های روث به روی صورتش و دستاش.
چشماش رو یک ذره هم باز نکرد و محکم بسته نگهشون داشته بود و به خودش میلرزید.
همه جا ساکت شد و زین چشماش رو نیمه باز کرد و به سمت روث نگاه نکرد و دید لیام روی مارگارتا نشونه گرفته و تا اومد چشم هاش رو ببنده لیام شلیک کرد و اون صحنه رو دید و جیغ کشید و نزدیک بود بالا بیاره،چشماش رو بست ولی اون صحنه هنوز جلوی چشمش بود.
نوبت خود زین شده بود و لیام زیر لب همش معذرت خواهی میکرد و میزد به سر خودش توی چند ثانیه روی زین نشونه گرفت و چشماش رو بست و قبل از اینکه شلیک کنه بلند با فریاد از زین معذرت خواست و شلیک کرد،دردش در ثانیه بود و بعد کار تموم شد.
و باز زین با لرز از خواب پرید اما این دفعه مثل گچ سفید شده بود و بدنش یخ زده بود...
وقتی چشماش رو باز کرد توی بغل گرم لیام بود،اشک های لیام روی گونه های زین میچکید.
لیام:زین...
زین:ل..لیام...
به زور تکونی به لب های سفید رفت و خشکش داد و اسم لیام رو صدا زد
لیام با دست لرزون آب رو به دست زین داد و کمکش کرد تا آب بخوره.
بعد از اینکه آب رو خورد دست های لیام رو گرفت و آروم فشارد داد.زین:باز خواب دیدم...ای..این دفعه تو منو کشتی....مارگارتا و روث رو هم همین طور.....
لیام:زین اینا...اینا همش نشونس ، اگه واقعا همچین اتفاق هایی برات بیفته چی؟
زین:شاید در واقعیت بشه جلوش رو گرفت و از زیرش در رفت....شاید این خواب و کابوس ها سعی دارن ما رو ناامیدتر کنن و باعث بشن تلاش نکنیم و صبر کنیم تا بمیریم....
سکوت بینشون رد و بدل شد و لیام زین رو محکم بین بازو هاش فشار داد.
لیام:ممکنه....کاش یکم ذهن خودمون رو آروم کنیم و از این چیزا و این دنیا دور بشیم....
دستش رو توی موهای زین کشید و زین حرفش رو تایید کرد
زین:کاش...
لیام چشماش رو خمار کرد و به لب های زین خیره موند،کمی نزدیک تر شد و لباش رو روی لب های زین قرار داد.
روی دستش بلند شد و روی زین خیمه زد و دوباره لباش رو بوسید.دست های زین رو دو طرف نگهداشته بود و عمیقتر میبوسیدش،پایین تنشون به هم چسبیده بود و پروانه های داخل شکمشون شروع به بال بال زدن کردن.
بوسشون رو قطع کرد و به چشم های زین خیره موند
لیام:میخوایش؟
زین:اوهوم....
خط فک زین رو بوسید و از حالت خیمه در اومد و از روی تخت پایین اومد.
به سمت در رفت و قفلش کرد و دوباره برگشت پیش زین...رو به روش روی دو تا زانو هاش نشسته بود و بعد دستش رو به سمت کش شلوار زین برد و کشیدش پایین و بعد درش اورد.
یکی از پاهای زین رو از مچ تا رون،ریز ریز بوسید و رسید به باکسرش.
زین آروم نالید و لیام باکسرش رو هم در اورد و باعث شد زین سرخ تر بشه.
زبونش رو روی دیک نیمه هارد زین کشید و دوباره تکرارش کرد.بعد با دستش دیک زین رو گرفت و شروع کرد به بلوجاب دادن بهش و زین هم همش ناله های آروم میکرد و به بالشت چنگ های آروم میزد.
•
های لاولیززز🫀
امیدوارم حال همتون خوب باشه ، هری نمیشناسم اهمیتم بهش ندادم اصن هم جذاب نشده بود اون بوسه یهوییش هم با اون بازیگره دونت ووری دارلینگ رو هم ندیدممممم😔
لاو یو آل سو ماچچچچ❤️💛💚💙🐤✨
CZYTASZ
T̸w̸o̸ G̸h̸o̸s̸t̸s̸[L̸.S̸/Z̸.M̸]
Fanfictionژانر:ترسناک,درام,کمی تخیلی,رمز الود 🔞 کاپل های اصلی:زیام❤️💛لیام تاپ و لری💙💚هری تاپ زایل هم داره خیلی کم💛🐤 "/روزهای آپ شنبه ها/"