÷بسه تهیونگ چقدر میخوری
=مگه نگرفتی که بخوریم
÷اوکی ولی به فکر اون معده بدبختت باش
=شما که هیچی نمیگید این یونگی ام برا من امشب رفته تو فاز اندیشیدن به ی نقطه خیرست منم چشمم به خوراکیا میوفته نمیتونم مقاومت کنمجونگمین از حاضر جوابی تهیونگ چشماشو چرخوند و سرشو به نشونه تاسف تکون داد
÷اوکی بازی میکنیم
>بچه ایم مگه؟
÷منظور من بازی بچگانه نبود عالیجناب مین
>اوکی اوکی
÷ببینم کیوتی تو بازی میکنی دیگه اره؟
جیمین که تا اون لحظه خودشو گوشه کاناپه جمع کرده بود و فقط به بقیه نگاه میکرد و زیر چشمی جونگکوکو زیر نظر داشت حالا با یهو صدا زده شدنش توسط جونگمین بدون اینکه فهمیده باشه بحثشون راجب چیه فقط در جواب جونگمین گفت اره
+من بازی نمیکنم
÷مگه ازت پرسیدم بازی میکنی یا نه؟ حق انتخاب نداری باید بازی کنی
+واقعا عوضی هستی جونگمین
÷میدونم میدونم
=اوکی شروع میکنیم هرکی نخواست حکم و اجرا کنه یا سوالو جواب بده ی پیک میزنه
تهیونگ خوراکی هارو از روی میز برداشت و جلوی هرکدوم ی پیک ویسکی گذاشت و ی بطری خالی ام وسط میز گذاشت
=یونگی تو بچرخون
یونگی چرخوند و نوک بطری سمت خودش افتاد و تَه بطری سمت تهیونگ که رو به روش بود
>حقیقت
=آخرین سکست کجا بوده؟
>بار
÷خب من میچرخونم
جونگمین عمدا طوری چرخوند که ته بطری سمت خودش باشه و همین طورم شد و وقتی دید نوک بطری سمت جیمینه با نیشخندی گوشه ی لبش به چشمای متعجب و شاید ترسیده ی جیمین نگاه کرد
÷انتخاب کن کیوتی
_حقیقت
÷تا حالا با چند نفر تو رابطه بودی.
جیمین که واقعا از این سوال معذب شده بود به جونگکوک نگاه کرد شاید ازش کمک بگیره و از این موقیت در بیاد که دید جونگکوک سرشو پایین انداخته طوری که کاملا به بازی و اطرافش بی اهمیته، ناچار سمت جونگمین برگشت
_هیچکس
÷یعنی چی هیچکس؟ یعنی تا حالا دوست دختر یا دوست پسر نداشتی
_نداشتم
جونگمین که جواب دلخواهشو شنیده بود نگاهشو از جیمین گرفت و با اشاره به تهیونگ گفت که بچرخونه و بعد از چرخیدن کامل بطری و ایستادنش ته بطری سمت جونگکوک بود و جونگمین باید انتخاب میکرد
÷حقیقت
+کی از اینجا میری؟
÷وقتی که کارام تموم شد
+کی تموم میشه؟
÷هی کوک قانون بازی فقط یک سواله به این یکی جواب نمیدم
+عوضی
جونگمین که واقعا از رفتار جونگکوک خندش گرفته بود تصمیم گرفت هیجان امشبو بیشتر کنه و باز خودش بطری رو چرخوند و بطری همون طوری متوقف شد که میخواست
÷انتخاب کن
+جرات
÷به ضررت تموم میشه داداش کوچیکه
+مهم نیست از سوالای مسخره ای که میدونم قراره بپرسی بهتره
÷اوکی خودت خواستی، به یون سوک زنگ بزنبا این حرف ، تهیونگ و یونگی که میدونستن یون سوک کیه با نگاه متعجبشون فقط به جونگمین خیره بودن و جونگکوک که حالا حدس میزد چی تو سر داداشش میگذره با چشمایی که از خشم قرمز شده بود به جونگمین نگاه میکرد و این بین فقط جیمین بود که از همه جا بی خبر فقط داشت به رفتار عجیب اونا نگاه میکرد
÷زود باش کوک
+چرا چرا باید این کارو بکنم؟؟
÷چون حکم دادم و خودت جرات و انتخاب کردی
>میفهمی چی کار داری میکنی جونگمین احمق نشو و دست از بچه بازیات بردار
÷تو دخالت نکن یونگی
+زنگ نمیزنم
جونگکوک بالافاصله پیک شرابو سر کشید و با چشمای به خون نشسته به کاناپه تکیه داد و نگاهشو به جونگمین دوخت
÷ترسو
+هرچی میخوای بگو اینم قانون بازی بود دیگه هرکی نخواد حکم انجام بده پیک میزنه، کل اون بطری ویسکی رو بهم بده من زنگ نمیزنم جونگمینه عوضی
÷حرص نخور کوک اوکی انجامش نده ولی من فکر میکنم یکی تو این جمع هست که باید بدونه داریم راجب کی حرف میزنیم
=جونگمین عوضی نباش
>جونگکوک همین الانشم وضع خوبی نداره خراب ترش نکن
جونگمین به جونگکوک نگاه کرد و وقتی غم تو چشماشو دید به کاری که میخواست انجام بده مطمئن تر شد و نگاهشو کاملا به جیمین دوخت طوری که هر رفتاری یا نگاهی از جیمین رو زیر نظر داشته باشه
÷خب کیوتی حتما کنجکاو شدی، یون سوک دختر عموی من و جونگکوکه البته نکته قابل توجه راجبش اینه که از بچگی عاشق جونگکوک بوده و خب جونگکوکم تا همین 5 سال پیش بهش بی میل نبود میدونی یون سوک هم خیلی خوشگله هم پولدار طوری که جونگکوک اگه باهاش ازدواج کنه دو هیچ از زندگی جلو میفته
+خفه شو جونگمین خفه شو این حرفا چه ربطی به الان داره انقدر عوضی نباش چرا همیشه سعی داری منو تا حد فاک اذیت کنی؟ چرا ی جوری رفتار میکنی انگار دشمن منی؟
جونگمین از اینکه جونگکوک این جوری راجبش فکر میکرد قلبش شکست ولی به روی خودش نیاورد و حرفی نزد اون حالا فقط باید رفتار جیمینو زیر نظر میگرفت که برق اشک تو چشمای جیمین بهش میگفتن کار درستی کرده پس بی توجه به جونگکوک و نگاه متعجب و عصبی تهیونگ و یونگی ادامه داد.
÷خب حالا که کیوتی فهمید یون سوک کیه بزارید ی چیزی بهتون بگم
=بسه جونگمین بسه
÷هی بزارید بگم خبر امشب اینه که قبل از اومدنم به کره یون سوک به دیدنم اومد و گفت که هنوز نتونسته جونگکوکو فراموش کنه و میخواد دوباره شانسشو امتحان کنه منم بهش گفتم خوب میشه اگه بیاد کره که دوباره همدیگرو ببینن
حال جونگکوک اصلا خوب نبود و دیگه نمیتونست این شکنجه رو تحمل کنه از فکر اینکه جیمین پیش خودش چی فکر میکنه داشت دیونه میشد میترسید خیلی میترسید جیمینو نگاه کنه پس بلند شد و با قلبی مچاله شده اونا رو ترک کرد و به اتاقش رفت ولی خبر نداشت همین کارش باعث شد چیزی رو که جیمین سعی داشت پیش خودش انکارش کنه بهش ثابت بشه
=امشب فهمیدم واقعا نمیشناسمت جونگمین
یونگی بدون حرف از خونه بیرون رفته بود و تهیونگم پشت سرش خارج شد و حالا فقط جونگمین مونده بود و جیمین با قلبی که حس میکرد از شدت سنگینی کند میزنه
÷اینا که رفتن من هنوز حرف داشتم، ببینم جیمین بهت خوش گذشت؟
جیمین از ترس لو رفتن بغضش فقط سرشو به نشونه مثبت تکون داد
÷جونگکوک که زنگ نزد چطوره خودم زنگ بزنم به یون سوک و بهش بگم جونگکوک از اومدنش خوشحاله ها؟ وای فکرشو بکن کیوتی یون سوک بیاد اینجا و این دو تا با هم آشتی کنن بعدشم قرار ازدواج بزارن شرط میبندم بابام و عمو چان خیلی خوشحال میشن وایی خدایا یعنی قراره چند سال دیگه عمو بشم، امیدوارم بچه های جونگکوک مثل خودش نباشن، دعا میکنم مثل یون سوک مهربون بشنجونگمین که حالا جواب همه چیو گرفته بود دیگه حرفی نزد و جیمین از ترس ریختن اشکاش با عجله سمت اتاقش رفت.
🦋🦋🦋🦋🦋
بچه ها لمس ستاره ی اون پایین اصلا کار سختی نیست این طوری من انگیزه بیشتری واسه ادامش دارم 🙂❤️
به نظرتون جونگمین نقشش چيه؟ این کاراش چه دلیلی داره؟
ESTÁS LEYENDO
MOON🌙
Fanficآپ فعلا متوقف شده دلم که برات تنگ میشه به ماه نگاه میکنم 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 کاپل:کوکمین