با حس نسیمی که به صورتش میخورد بیدار شد و متوجه شد از دیشب پنجره باز بوده، از پنجره به بیرون نگاه کرد امروز خیلی هوا خوب به نظر میرسید بالاخره بعد چند ماه میتونست زندگی رو حس کنه.
خیلی دلش برای جیمین تنگ شده بود این چند وقت که سعی کرده بود ازش دوری کنه واقعا عذاب اور بود ولی حالا با حرفای دیشب جونگمین به همه چیز امیدوار شده بود و میخواست هرچه زود تر با خود جیمین حرف بزنه ولی نمیدونست جیمین امادگیشو داره یا نه؟از تختش بیرون اومد و سمت حموم رفت و بعد ی دوش لذت بخش تو ی صبحِ لذت بخش از اتاقش بیرون رفت، برای دیدن جیمین هیجان زده بود.
وقتی از کنار اتاق جیمین رد شد صدای جونگمینو از اونجا شنید خواست اجازه بگیره و داخل بره که صدای خنده ی هردو بلند شد، با اینکه حالا کنجکاویش بیشتر شده بود ولی نخواست مزاحمشون بشه پس رفت که صبحونه رو حاضر کنه.
÷خب کیوتی بگو ببینم برنامت چیه؟
_نمیدونم جونگمین میترسم هنوز
÷هی کوک انقدری که فکر میکنی ترسناک نیست
_از کوک نمیترسم که
÷بس کن جیمین تو زیادی ادم منطقی و محتاطی هستی همینا باعث شده زندگیت هیچ هیجانی نداشته باشه و هیچ وقت ریسک نکنی
_خب میگی چی کار کنم؟
÷برو و بهش بگو هی سلام کوک تو به من گفتی دوستم داری مگه نه؟ خب منم دوست دارم و بیا با هم باشیم بعدشم بگو جونگمین گفته خیلی فاکریهردو بلند خندیدن و جونگمین خوشحال از خنده ی جیمین نزدیک تر نشست و بغلش کرد
÷میدونم الان هم استرس داری هم سردرگمی من اینجام که بهت ارامش و اطمینان بدم کیوتی
جیمین هم متقابلا جونگمینو بغل کرد و گذاشت جونگمین با حرفاش ارومش کنه
÷جیمین من از روز اولی که دیدمت به دلم نشستی و جدا از نسبتم با کوک من واقعا مثل داداشم دوست دارم و مطمئن باش حال خوب تو و جونگکوک برام مهمه پس بیا این انتظارو بیشتر از این نکن و اجازه بده کوک خودشو بهت ثابت کنه اگه تو نمیتونی بری و باهاش حرف بزنی بهش میگم اون بیاد و دوباره ازت بخواد برای اون بشی این طوری راحت تری مگه نه؟
_نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم جونگمین
جونگمین با متوجه شدن لحن بغض الود جیمین ازش فاصله گرفت و متوجه چشمای اشکیش شد
÷هی چرا گریه میکنی جیمین
_هیچی فقط خوشحالم
جونگمین که حالا خیالش راحت شده بود دستشو رو چشمای جیمین کشید و دستشو گرفت و سمت حموم کشیدش
÷زود باش کیوتی بیا ی کاری کنیم کوک با دیدنت زبونش بند بیاد زود دوش بگیر منم برات لباس اماده میکنم
جیمین با ی لبخند عمیق بعد از برداشتن حوله داخل حموم رفت و جونگمین با گشتن بین لباسای جیمین ی شلوار سفید و ی تیشرت قرمز که حدس میزد رنگش خیلی به جیمین بیاد انتخاب کرد و کنار گذاشت و با آماده کردن سشوار منتظر شد که جیمین از حموم بیرون بیاد.چند دقیقه گذشت که صدای جونگکوکو شنید
+پسرا بیاید صبحونه حاضره
÷تو شروع کن مام میایم
تو همین لحظه جیمین با حوله از حموم بیرون اومد و جونگمین با دستش اشاره کرد که رو تخت بشینه و بعد از نشستن جیمین سشوار و روشن کرد موهاشو خشک کرد و حالت داد بعدش سمت وسایل جیمین رفت و بالم لبو آورد جیمین با تعجب کاراشو دنبال میکرد
÷حس میکنم دارم برای عروسی امادت میکنم
بعد حرفش بلند خندید و جیمین بهش اخم کرد
_هی مگه من بهت گفتم این کارا رو بکنی؟ بعدشم عروس خودتی
÷باشه اخم نکن کیوتی من فقط دارم ی کاری میکنم کوک ضربه فنی بشه
_تو دیگه چجور آدمی هستی.؟
÷من ادم نیستم، فرشتم هنوز نفهمیدی اینو؟
دوباره باعث خنده ی جیمین شد و بدون حرف دیگه ای بالم لبی که قرمز بودو رو لبای جیمین کشید و یذره چشمای جیمینو با خط چشم ملایم ارایش کرد و به صورتش نگاه کلی کرد و برای بار هزارم تو دلش به پرستیدنی بودن جیمین اعتراف کرد
÷کوک خیلی سیب دوست داره
نگاه گیج جیمینو که دید به بالم لب اشاره کرد
÷با طعم سیبه امیدوارم لذت ببره
جیمین با متوجه شدن منظور جونگمین باز اخم کرد و ضربه ای به بازوش زد
÷هی هی کیوتی عصبی نشو من میرم بیرون تو لباساتو بپوش بعد میگم کوک بیاد پیشت فقط چون من هنوز اینجام سریع سراغ اصل مطلب نرید،صداتون بلند میشه و ممکنه......
جیمین بلند شد که دوباره جونگمینو بزنه ولی جونگمین زود تر از دستش فرار کرد و همون طور که قهقه میزد از اتاق خارج شد و با بسته شدن در جیمین به در تکیه داد و چشماشو بست، سعی کرد استرسشو کم کنه و اولین ریسک زندگیشو انجام بده و همه چیزو به جونگکوک بسپاره.
چشماشو باز کرد و سمت لباسایی رفت که جونگمین براش انتخاب کرده بود و بعد پوشیدنش تو آینه به خودش نگاه کرد واقعا خوب شده بود و بابتش از جونگمین ممنون بود واقعا خوشحال بود از ورود کسی مثل جونگمین به زندگیش.جونگمین به آشپزخونه رفت و با دیدن قیافه
کلافه ی جونگکوک سمتش رفت و دستشو گذاشت رو شونش که نگاه کوک سمتش چرخید
÷صبح بخیر
+صبح بخیر جیمین کجاست پس؟
÷تو اتاقشه و منتظر تو برو باهاش حرف بزن اون نیاز داره دوباره راجب حست بدونه و تو باید بهش اطمینان بدی که از انتخابت پیشمون نمیشه کوکجونگکوک که دیگه صبرش تموم شده بود با شندین حرفای جونگمین تو چند ثانیه خودشو به اتاق جیمین رسوند و بعد از در زدن وارد شد و بالاخره معشوقشو دید. با بالا اومدن نگاه جیمین و بعد بلند شدنش از روی تخت جونگکوک حس کرد قلبش چند تا ضربانو به خاطر دیدن فرشته ی رو به روش جا انداخت و تو دلش به جونگمین فحش داد چون میدونست ایده ی جونگمین بوده که الان جیمین انقدر دلبر رو به روش ایستاده.
دیگه نتونست تحمل کنه و تو چند قدم خودشو به جیمین رسوند و محکم بغلش کرد و دستشو رو موهاش گذاشت و هم زمان نوازشش کرد. جیمین که حالا با این بغل غرق ارامش و امنیت شده بود سرشو رو شونه ی کوک گذاشت و نفس عمیقی از عطر پسر کشید.
+جیمینِ من
_هوم
از جیمین فاصله گرفت در حدی که صورتشو ببینه ولی هنوز دستاش دور کمر پسر حلقه بود
+خیلی دوست دارم جیمین، درسته تو این مدت سعی کردم ازت فاصله بگیرم ولی فقط به خاطر راحتیه تو بود و من داشتم از اینکه میدیدمت ولی نداشتمت دیونه میشدم، خیلی خوشحالم و ممنونم از اینکه منو قبول کردی و مطمئن باش بهت ثابت میکنم که چقدر برام با ارزشی و با تمام وجود میخوامت
_منم دوست داشتم جونگکوک ولی نوع حسمو نمیدونستم که به لطف جونگمین فهمیدم، میخوام اولین ریسک زندگیم باشی و از این لحظه به بعد مال هم باشیم
جونگکوک که با شنیدن این حرفا از اون لبای سرخ دیگه تحملش تموم شده بود صورتشو جلو برد و با لمس لبای جیمین کنترلشو از دست داد و تا مرز خفگی اون لبا رو بوسید و مکید و از همکاری ناشیانه ی جیمین غرق لذت شد.
از لباش جدا شد و پیشونیشو رو پیشونی جیمین گذاشت و به چشمایی که عاشقشون بود خیره شد
+فقط میتونم بگم ازت ممنونم، ممنونم که به سئول اومدی ممنونم که قبول کردی هم خونه ی من باشی، ممنونم که منو عاشق خودت کردی و ممنونم که منو قبول کردی، دوست دارم جیمین
_منم دوست دارم
جونگکوک با شنیدن جمله ای که آرزوشو داشت چشماشو بست و هوای حضور جیمینو نفس کشید.🦋🦋🦋🦋
سلام قشنگا 😍
مرسی از کسایی که حمایت میکنن و ووت میدن د کامنت میزارن ❤️😘
خیلیاتون رو جونگمین کراش زدید ولی جونگمین مال خودمه حالا اگه خواستید چند دقیقه بهتون قرضش میدم 😅😉
ووت و کامنت یادتون نره هرچی بیشتر باشه زود تر پارت بعد اپ میشه 🙂
مدیونید فکر کنید من میمیرم واسه این مومنت 😭😭😭😭
VOCÊ ESTÁ LENDO
MOON🌙
Fanficآپ فعلا متوقف شده دلم که برات تنگ میشه به ماه نگاه میکنم 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 کاپل:کوکمین