Part 10

451 65 16
                                    

با حس سنگینی قفسه‌ی سینه‌اش از خواب پرید و بلافاصله عطسه‌ای کرد. با دیدن موجود سیاه رنگی که روی قفسه‌ی سینه‌اش خوابیده بود، جیسونگ کمی جا خورد اما طولی نکشید که به خودش اومد. خواب شب گذشته‌اش به قدری سنگین بود که متوجه نشده بود توله گرگ کی خودش رو به تخت رسونده و حتی تصمیم گرفته روی قفسه‌ی سینه‌¬اش بخوابه.
دستش رو نوازش‌وار روی خزهای نرم و پرپشت روکی کشید و به آرومی اون رو کنار خودش گذاشت، اما این حرکتش خیلی سریع گرگ کوچک رو بیدار کرد و متاسفانه با واکنش خوبی همراه نبود؛ روکی دست جیسونگ رو که هنوز زیرِ بدنش بود گاز گرفت و به سرعت خودش رو جایی بین گردن و کتف پسر جا داد. صدای کشیده شدن پنجه‌های کوچک توله گرگ روی لحاف، جیسونگ رو مطلع می‌کرد که باید کمی صبر کنه و بی‌حرکت بمونه اما اون نمی‌تونست بیخیال قلقلک شدن گردنش بشه و به خنده افتاده بود.
- فرار که نکردم روکی! آروم باش پسر.
کمی بعد روکی آروم شده بود و گرمای بدنش تمامِ گردن جیسونگ رو در بر گرفته بود.
پسر به آرومی کمی جابجا شد اما روکی باز هم به سریع‌ترین شکلِ ممکن خودش رو به سرِ جای قبلی‌اش رسوند و این بار به خیال اینکه مانع حرکت صاحبش بشه، یکی از پنجه‌های مشکی رنگش رو روی گردن جیسونگ گذاشت.
- تو چطور اینقدر با نمکی؟
جیسونگ دوباره مشغول نوازش روکی شد. وقتی که فرصت رو برای جدا شدن از تخت مناسب دید، توی یک حرکت و جوری که روکی نتونه مانعش بشه، بلند شد و از تخت فاصله گرفت.
تا چشم‌هاش رو مالش داد و خمیازه‌ای کشید، روکی خودش رو به پایین پاهاش رسونده بود.
- اگه بیرون از اتاق همینجوری نزدیک بهم بمونی مینهو عصبی می‌شه. یادت نره که قول دادم نظم اینجارو به هم نمی‌زنی.
و بعد، خودش رو به آیینه رسوند و حین بررسی ظاهرش کش و قوسی به بدنش داد.
از پنجره متوجه‌ی آسمونِ ابری شد. پس خودش رو به اون رسوند و با دقت به ابرهای سنگین خیره شد و زیر لب گفت:
- باید برای یه بارون سنگین و آب شدن برف‌ها آماده بشم؟
نگاهش رو به محوطه‌ی حیاط داد. شخص مشکی پوشی که اونجا ایستاده بود توجهش رو کمی جلب کرد؛ جیسونگ احتمال می‌داد که با یکی از خدمتکارها کار داشته باشه، اما ملحق شدن مینهو و به آغوش کشیده شدن مردِ غریبه توسطش، حالا جیسونگ رو کنجکاو کرده بود. نمی‌تونست صورتش رو واضح ببینه اما هرکسی که بود، مینهو تا حد زیادی باهاش گرم گرفته بود و همین عجیب بود.
طولی نکشید که مرد غریبه سرش رو بالا گرفت و اتفاقی با جیسونگ چشم تو چشم شد. چشم‌های آشنا و سردش برای جیسونگ برچسب غریبه رو از روی اون مرد حذف می‌کردند؛ اون رو به خوبی می‌شناخت!
- نام هیون کی؟
جیسونگ با صدای بلندی این رو گفت و با عصبانیت از پنجره فاصله گرفت و به دیوارِ کنارش تکیه داد.

فلش بک.
نیمه شب بود و عمارت مثل سایر ساختمان‌ها غرق در تاریکی بود و احتمالا تمام ساکنینش ساعت‌ها بود که به خواب رفته بودند.
پسر جوان یکی از پاهاش رو روی زمین می‌کشید، غافل از اینکه رد پر رنگی از خون رو به جا می‌گذاشت. تمام بدنش از سر تا پا، پر شده بود از زخم‌های کوچک و بزرگی که به تازگی مهمون جسم خسته‌اش شده بودند. جیسونگ نمی‌تونست فریاد بزنه و یا از سوزش هرکدوم از زخم‌هاش بگه. اون فقط تمام مدت با دستش صدای خودش رو خفه کرده بود و گاهی هم از شدت درد بازوی نام هیون کی که تمام مدت بهش تکیه کرده بود رو می‌فشرد.
وقتی که مقابل پله‌ها رسیدند، جیسونگ دستش رو از جلوی دهانش کنار کشید.
- من... نمی‌تونم!
بریده بریده، ناتوانیِ خودش رو برای بالا رفتن از پله‌ها اعلام کرد در حالی که به خوبی می‌دونست چاره‌ای بجز این نداره.
هیون کی بدون اینکه چیزی بگه، با دستی که پشت کمر جیسونگ نشسته بود اون رو به طرف جلو هدایت کرد.
چند پله‌ی اول بدون مشکل خاصی پشت سر گذاشته شد اما پله‌های بعدی نه! جیسونگ احساس سرگیجه می‌کرد. دستش رو به سختی به نرده تکیه داد؛ حتی کف دستش هم زخم برداشته بود.
کمی بیشتر پیش رفت و در نهایت روی یکی از پله‌ها نشست. چشم‌هاش رو روی هم می‌فشرد و از همون تاریکی هم می‌شد متوجه‌ی صورت رنگ پریده‌اش شد.
- ما هنوز به طبقه‌ی اولم نرسیدیم!
مرد بزرگ‌تر این رو گفت و بعد، به طرف جیسونگ خم شد و این‌بار بدنِ سبکش رو بغل کرد. حالا می‌تونستن خیلی سریع به اتاق جیسونگ برسن تا بعدش هیون کی دوباره از عمارت بیرون بره و دنبال یک پزشک بگرده.
جیسونگ هنوز هوشیار بود و تمام زخم‌های روی بدنش رو همچنان حس می‌کرد. شاید اگه یکی از اون خراش‌ها آروم می‌گرفتن کمی بهتر می‌‌تونست همه چیز رو تحمل کنه؛ هم درد بدنش رو و هم چیزی که به تازگی بهش پی برده بود.
با گذشت زمانِ کمی، هیون کی ایستاد. جیسونگ رو پایین گذاشت و بهش کمک کرد که روی پاهاش بایسته تا خودش بتونه درِ چوبیِ مقابلشون که متعلق به اتاق جیسونگ بود رو باز کنه.
- برو داخل.
جیسونگ لنگان و درحالی که دستش رو به دیوار تکیه داده بود وارد اتاقش شد. به خودش مدام تلقین می‌کرد که زمان زیادی نمونده و به زودی آروم می‌گیره.
با کمک مرد بزرگ‌تر، گوشه‌ی تخت نشست. سرش به قدری سنگین بود که ترجیح می‌داد دراز بکشه اما انگار هنوز هم باید مقاومت می‌کرد چون فرصت مناسبی رو پیدا کرده بود برای گفتن چیزهایی که تمام مدت ذهنش رو درگیر کرده بودند.
جیسونگ درست لحظه‌ای که هیون کی قصد داشت از اتاق خارج بشه، گوشه‌ی آستینش رو گرفت و مانعش شد.
- تو... اونجا چی‌کار می‌کردی؟
انگار پسرک جونِ تازه‌ای گرفته بود تا به هر طریقی از این مکالمه چیزی دستگیرش بشه.
- اگه اونجا نبودم بنظرت زنده می‌موندی؟
خونسردیِ هیون کی جیسونگ رو عصبی کرده بود.
- باشه از این می‌گذرم اما استفاده‌ات از جادوی سیاه چی؟ تو خودت بارها گفته بودی هیچ توانایی و علمی راجع بهش نداری.
- احمق بازی در نیار. دستم رو ول کن و بذار برم دنبال پزشک.
- اون عادی نبود، تو خیلی ماهر و قوی بودی! این یعنی چی آقای نام؟ چرا به هممون دروغ گفتی؟ اصلا صبر کن، چرا اول گذاشتی اون حیوونای درنده من رو به این وضع بندازن بعد اومدی جلو؟ اونقدر احمق نیستم که متوجه نشم کی تعقیبم می‌کنه. اصلا شاید همه‌ی اینا برنامه‌ی خودت بوده.
هیون کی با عصبانیت آستین لباسش رو از دست جیسونگ بیرون کشید و درحالی که سعی می‌کرد صداش رو کنترل کنه گفت:
- برنامه برای کشتن تو؟ خدای من پس چرا خودم نذاشتم عملی شه! ببین جیسونگ، من یه جادوگر عادیم و اتفاقی داشتم از اونجا رد می‌شدم و از قضا توی دستم سلاح مناسبی رو برای دفاع از جفتمون داشتم. اگه بقیه چیزی به غیر از این بشنون، اونوقت با همون جادویی که دیدی جوری کارت رو تموم می‌کنم که حتی دست کسی به جسدتم نرسه.
جیسونگ می‌خواست که چیزی بگه اما صدای "تق‌ تق" درِ اتاق اون رو منصرف کرد.
هیون کی خودش رو پشت در رسوند و به آرومی اون رو باز کرد و خودش رو کنار کشید تا شخص پشت در وارد شه. روشنایی نور ماه که از پنجره به اتاق می‌رسید کافی بود برای اینکه جیسونگ بتونه چهره‌ی شخص تازه وارد رو ببینه؛ مینهو اونجا بود.
جیسونگ که به خوبی تمام اون زخم‌هارو تحمل کرده بود، حالا بغض کرده بود و مدام از خودش علتش رو می‌پرسید. سرش رو پایین انداخت تا بیشتر از اون احساساتش بهش غلبه نکنن اما اینجوری تموم نمی‌شد، مینهو دقیقا کنار جیسونگ نشست و دستش رو روی پاش گذاشت. پسرِ زخمی چیزی از صحبت‌های بین دو مرد رو نمی‌شنید، اون فقط بی‌صدا اشک می‌ریخت. حتی متوجه نشد که دست مینهو از روی پاش به کتفش منتقل شد و با فشار آرومی اون رو به عقب هدایت کرد تا دراز بکشه. وقتی به خودش اومد که مینهو کنارش نشسته بود و سعی می‌کرد که یک بالشت رو زیر سرش جا بده.
مینهو بلند شد و چندتا شمع نزدیک به جیسونگ رو روشن کرد. جیسونگ به تازگی متوجه شده بود که نام کی هیون اونجارو ترک کرده. چیز دیگه‌ای که تازه بهش پی می‌برد، بوی شدیدِ خون از طرف خودش بود؛ وضع مناسبی نداشت و مدام خودش رو سرزنش می‌کرد.
وقتی که مینهو دوباره کنارش نشست، نگاهش رو بهش داد. خبری از اون چهره‌ی ناخوانای همیشگی نبود، مینهو با چشم‌های نگرانش مدام سر تا پای جیسونگ رو برانداز می‌کرد و با دیدن هر زخمش نگاهش نگرانیِ بیشتری به خودش می‌گرفت.
- چرا تنها رفتی جیسونگ؟
پسر جوابی نداد؛ باز هم بغض گلوش رو اسیر کرده بود.
- حالا که تنها رفتی به چیزی که می‌خواستی رسیدی؟ توی یک شب تونستی موفق بشی؟ اگه آقای نام اونجا نبود اصلا جسدت به من می‌رسید؟
مینهو صداش رو پایین‌تر آورد؛ اونم بغض کرده بود یا بخاطر حرفش پشیمون شده بود؟ نه، جیسونگ می‌دونست که اون حرف اشتباهی رو به زبون نیاورده پس بغض کرده بود.
جیسونگ قصد داشت که بلاخره چیزی بگه، درحالی که اشک‌هاش زودتر از حرف‌هاش جاری شده بودند.
- من فقط...
دست خونیِ خودش رو روی گونه‌اش کشید تا اشک‌هاش رو پاک کنه.
- همه‌ی این دردهارو به جون می‌خرم تا کسی نگه آسون چیزی رو به دست آورد.
مینهو دست گرمش رو روی گونه‌ی جیسونگ کشید و درحالی که با انگشت‌هاش لکه‌ی سرخ‌‌ رنگ خون رو پاک می¬کرد، گفت:
- پس کجان؟
جیسونگ متوجه¬ی منظور مینهو نشد.
- مردمی که نگران حرف‌هاشونی کجان تا تورو با این حال ببینن؟ حتی از همین عمارت کسی نمی‌دونه که تو مورد حمله‌ی چندتا گرگ قرار گرفته بودی‌. فکر می‌کنم تا وقتی که حالت بهتر نشه هم کسی چیزی نفهمه. پس تلاشت بیهوده بود، اونا هنوزم سر حرفشون هستن.
- من نمی‌خواستم...
مینهو انگشت اشاره‌اش رو روی لب‌های جیسونگ گذاشت و مانعش شد. خودش ادامه داد:
- درست فکر نکردی و اینطوری شد، می‌دونم. عذرخواهی نمی‌خوام، اینکه خودت رو هم سرزنش کنی نمی‌خوام. من حتی منتظر جبران نیستم. فقط یه کاری کن جیسونگ، بذار که ذهنم راجع به تو آروم بمونه.
پایان فلش بک.

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Feb 21 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

Black Wolfحيث تعيش القصص. اكتشف الآن