حدودِ یک ساعت بود که چان به زخمِ روی انگشتش خیره بود و میزبان افکار آشفتهای بود که توی سرش سر و صدای زیادی به وجود آورده بودند. اون از صفر تا صد همه چیز رو مرور کرده بود اما نقطهای برای پیاده کردن شک و تردیدش پیدا نمیکرد. از اینکه زخمِ روی دستش حاصل طلسمِ خون بود، مطمئن بود اما نمیدونست کی و چطور این اتفاق افتاده. اون طلسم نمیتونست از پدرِ فلیکس باشه چون تا قبل از جدا شدن فلیکس از خانوادش سنش در حدی نبود که طلسمی روش اجرا شه و اگه این اتفاق رخ داده باشه بازم تا یک روز بعد از مرگ پدرش باید از بین میرفت. پس اون طلسم میتونست به شخص دیگهای مربوط باشه؛ شخصی که همخونِ فلیکسه. حالا "لیمینهو" تنها اسمی بود که چان بهش فکر میکرد.
باید همه چیز رو با سونگمین هم مرور میکرد. شاید اون میتونست بهش کمک کنه تا به طلسم و فلیکس پی ببره. پس چان بلاخره از اتاقش خارج شد. فلیکس و سونگمین هر دو توی طبقهی سوم عمارت اتاقهایی بهشون تعلق گرفته بود و چان و چانگبین هم توی همون طبقه اتاق داشتن. با وجود اینکه تعدادی شمع روشن بود اما هنوزم راهرو تاریک و سرد بود.
چان چند بار با انگشت اشارهاش ضربهی آرومی به در اتاق سونگمین زد تا در نهایت پسر جوان خودش در رو باز کرد.
با دیدنِ چان، لبخند گرمی روی لبهای سونگمین نشست و از جلوی در کنار رفت تا مرد بزرگتر وارد اتاقش شه.
- سونگمین...
چان به محض بستن در، با دستهاش شونههای پسر جوان رو گرفت و در حالی که به چشمهاش خیره بود، ادامه داد:
- سونگمین تو مطمئنی کسی با فلیکس ارتباط نداشت؟
اما سونگمین تنها چیزی که از حرفهای بیمقدمهی هیونگش دستگیرش میشد، سردرگمی و بیقراریاش توی اون لحظه بود.
- اول بگو چی شده هیونگ.
- فقط بهم بگو کسی باهاش در ارتباط بوده یا نه!
سونگمین نگران شده بود. سرش رو پایین انداخت تا بتونه بهتر فکر کنه چون توی چشمهای چان ذرهای آرامش پیدا نبود.
- نه کسی نبوده.
چان شونههای سونگمین رو رها کرد. به در تکیه داد و گفت:
- بیشتر فکر کن.
- هنوزم جوابم همونه. مطمئنم که فقط خودمون دو نفر بودیم.
سونگمین ناخودآگاه انگشت شصتش رو به دندون کشید و بعدش با صدای آرومی گفت:
- البته... فکر نمیکنم که مهم باشه اما یه نقاش هم بود که فلیکس هر چند روز، بعد از ظهر میرفت پیشش و کارهاش رو تماشا میکرد.
چان از در فاصله گرفت و چند قدم جلوتر رفت. اون نقاش میتونست همون کسی باشه که دنبالش بود؟
- تو اون رو میشناختی؟ حواست بهش بود مگه نه؟
مرد بزرگتر بیصبرانه منتظر بود تا اطلاعات بیشتری از اون نقاش به دست بیاره.
- خب نه؛ بنظرم اون قابل اعتماد بود و ملاقاتش حس خوبی به فلیکس میداد. علاوه بر اون دیگه حوصلشم سر نمیرفت.
چان شقیقهاش رو ماساژ داد.
- تو الان گفتی که اون ملاقاتهارو نه تنها کنترل نمیکردی، بلکه تنها چیزی که ازش میدونی اینه که فلیکس حس خوبی میگرفت؟
سونگمین هنوزم نمیفهمید چان بخاطر چه چیزی به نکتههایی اشاره میکنه که واقعا مهم نبودن.
- هیونگ تو خودت گفتی همه چیز امنه و نیازی نیست به فلیکس سخت بگیرم پس...
- ولی الان روی فلیکس طلسم خون اجرا شده! پنج قطره از خونِ لیمینهو به خوردش رفته و حتی خودشم متوجه نشده.
با آخرین جملهی چان رنگ از صورت سونگمین پرید. حالا اونم ترسیده بود و خودش رو مقصر اصلی این ماجرا میدونست.
- ممکن نیست هیونگ! شاید... شاید اشتباهی شده مگه نه؟
چان نفس عمیقی کشید و حینِ باز کردن در با کلافگی گفت:
- نه سونگمین؛ ازش مطمئنم. فردا بیا پیشم... باید چیزای بیشتری از اون نقاش بدونم.
و بعد، چان از اتاق خارج شد و سونگمین رو زیر آواری از افکارش تنها گذاشت.
****
أنت تقرأ
Black Wolf
Fanfic𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞𝐬: 𝐌𝐢𝐧𝐬𝐮𝐧𝐠, 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐛𝐢𝐧, 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐥𝐢𝐱 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐅𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲, 𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲, 𝐇𝐨𝐫𝐫𝐨𝐫, 𝐒𝐦𝐮𝐭 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐃𝐚𝐰𝐧 پیمان بین جادوگرها، به دست چان و مینهو شکسته بود و حالا مینهو باید بازنویسی کتاب مون وولف رو با...