♥︎
"ددی...؟!.." بیول مرد رو خیلی سافت صدا زد ؛ صداش بیشتر شبیه یه زمزمه بود ولی با این حال چانیول شنیدش...
بچه کوچیک هیچ ایده ای توی ذهنش نداشت که به چه عنوانی باید مرد بزرگ تر رو صدا بزنه...
"درسته بیبی...من ددیِ تواَم...و درباره...پاپا سهون...تو از این به بعد باید اونو عمو سهون صدا بزنی...باشه؟"
درحالی که صورت پرستیدنی پسرش رو تماشا میکرد گفت...اون یه مرد مالکیتی بود و بیول و بکهیون مالِ اون بودن!
"عمو سهون؟"
"آره بیبی...عمو سهون"
بیول لبخند باکسی شکلش رو به ددیش هدیه داد...لبخندِ بکهیون رو
درون چانیول غوغا به پا شد...
خم شد لپ پسرش رو محکم و صدا دار بوسید^_^"ددی تو کجا بودی؟!
مامی گفده توی بهشتی و نمی تونی بیای و باهامون بازی کنی...بیولی خیلی دلش واست تنگ سُده بود"بیول پرسید...درحالی که سرش رو با حالت کیوتی کج کرده بود و لپ های صورتیش رو به نمایش میزاشت...
"بهشت؟ آره ، ددی گم شده بود ولی الان اینجاست و بهت قول میده که هرگز تو و ماما بکهیون رو تنها نمیزاره...و خب بازی باهم هومم؟" چانیول جواب داد...و یه بوسه سبک روی پیشونیش گذاشت...
"مامی کجاست؟!"
"ماما حالش خیلی خوب نبود...برای همین نتونست همراه ما بیاد"
صبح که داشت پسرش رو برای بیرون رفتن آماده میکرد متوجه شد که بکهیون کمی تب داره بخاطر همین تصمیم گرفت بزاره اون استراحت کنه و خودش تنها بیول رو به بیمارستان و فروشگاه ببره و هم برای پسرش خرید کنه و هم چندتا از چیز های مورد نیاز بکهیون رو بخره...
وقتی داشتن قدم میزدن...یکی از مرداش تماس گرفت و گفت بکهیون گریه میکنه و با بی قراری سراغ بیول رو میگیره...
"چلا مامی رو پیش پاپ_...اوه...عمو سهون نمی بریم؟" بیول خیلی سریع یاد میگرفت و باهوش بود و نتیجش لبخند روی لبای چانیول بود...مردک خودشیفته...
"ماما خیلی زود خوب میشه بیبی نگران نباش"
"من مامی رو میخواممم"
"باشه ددی تو رو پیش ماما میبره ولی بیا اول واسه تو مامیت لباس بخریم"
پیشونی پسرش رو نرم بوسید و وارد بخش کودکان شد..."اینو دوست داری بیبی؟"
چانیول یه هودی قشنگ رو گرفته بود و میخواست نشونش بده و درجوابش اون فقط نگاهی به لباس انداخته بود...
YOU ARE READING
Abandon | Chanbaek
Fanfiction-چانیول...بکهیون و پسرشون رو ترک می کنه و میره!...حالا بعد از چهار سال دوباره بکهیون رو می بینه!... -این بوک امپرگ است!...پایان خوش! -ترجمه شده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است...