ابی ترین ابی

140 22 16
                                    

بلاخره موتور پر سر و صدا قایق دو طبقه و شیک اش رو توی نقطه مشخص خاموش کرد و از کابین بیرون رفت و از خنکایی ک توسط کولر گازی هوارو قابل تحمل کرده بود دل کند و روی عرشه ایستاد با چشم های ابی تر از اقیانوس اش به اطراف نگاه کرد و تا چشم کار میکرد ابی مطلق بود یک خط اسمون رو از دریا جدا میکرد . توره های افتاب گرم ترین و تیز ترین حالت ممکن به سطح اقیانوس میتابید انگار روی سطح اقیانوس رو اکلیل پاچیده بودن و برق میزد .

کلیفورد پر سر و صدا ترین حالت از اتاق اومد بیرون و کنار لویی ایستاد بخاطر باد خنکی که همون دقیقه وزید زبونش رو در . اورد تیشرت سفید تن لویی تکون خورد و بخاطر برخورد باد خنک به صورتش لبخند شیرینی به صورت پسر نقش بست

کنار کلیفورد نشست و زانو هاشو ت بغلش جمع کرد به رو به رو نقطه نامعلومی خیره شد . اقیانوس ارامش خاصی داشت بعد از چند دقیقه یهو خیسی رو صورتش حس کرد کیلفورد پرید روش و شروع کرد به لیس زدن صورتش

هعییی اروم پسر اره رسیدیم و نکن . با خنده گفت و نکن خیس شدمممم یو لیتل شت-

از جاش بلند شد و از گوشه عرشه ظرف فلزی قرمز رنگ رو که روش اسم کلیفورد هک شده بود برداشت رو توش غذای خشک سگ ریخت بعد مشغول شدن کلیفورد وسایل اش رو از توی اتاق اورد و روی میز چوبی مقابل مبل چرمی سفید ریخت از کتاب و برگه ها با خط های عجیب غریب و ناخوانا لویی بگیر تا نقشه ها و دما سنج های مختلف برای خودش یه لیوان از شراب شیرازی ک یکی از همکاراش به عنوان تشکر برای کمک توی تموم کردن پایان نامه اش اورده بود ریخت و روی مبل برگشت به دور و ور نگا کرد ساعت نزدیک دو بود . هنوز احساس گرسنگی نمیکرد پس مشغول کارش شد و با چک کردن مختصات موقعیت جغرافیایی اش و مطمئن شدم از اینکه توی دایره مختصاتی عمیق ترین عمق اقیانوس ارام ایستاده نفس راحتی کشید .

بعد از چند ساعت با غر غر های کلیفورد سرشو از نوشته هاش و کتاباش کشیده بود بیرون ساعت نزدیک پنج بود و این سه ساعت مث برق و باد گذشته بود احساس گرسنگی کرد و از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد و با صدای شکستن قلنجش تک خنده ای کرد

به سمت اشپزخونه نقلی زیر اتاقش رفت از پله ها پایین رفت از یختچال مسافرتی کوچیک یه تیکه گوشت برداشت و با سبزیجات گذاشت بیرون . هنر زیادی توی اشپزی نداشت اما بعد از اینهمه مسافرت های طولانی وتنها زندگی کردن استیک های خوبی می پخت . مطمئن بود یه روز دکتر خبر یه مریضی رو میداد ک دلیلش خوردن زیاد گوشت قرمزه . سبزیجات رو شست و ریخت توی مایتابه و با کمی روغن تفتشون داد بعد از مزه دار شدن گوشت بهشون اضافه کرد و منتظر شد تا یکم سرخ شه زیر لب برا خودش اهنگ میخوند . خورشید داشت از تابیدن خسته میشد و هوا گرگ میش شده بود . ابی اقیانوس جاش و به تیرگی شب داشت میداد . چراغ های کش رو روشن کرد غذاش رو کشید توی بشقاب و به عرشه برگشت

Ocean songOnde histórias criam vida. Descubra agora