از دیدنت خوشحالم "کِن"، با اجازت اومدم عروسمو با خودم ببرم...
میدونی کِن...
پسرم کلی دردسر کشید تا به اینجا برسه.
کلی تلاش و مبارزه کرد...
حقش این نیست که جایزهای که لایقش هست رو بهش ندی
هوممم...؟
کِن سری تکون داد و بیحرف گذاشت دخترش با اونها بره.
.
.
.
.
.
(پرش)...
^خودمو تو اتاقی پیدا کردم که مادر و پدرم روی تخت کنار هم دراز کشیده بودن.
زیبا بود...
همیشه دوست داشتم ناظر این صحنه باشم...
تنها صحنههایی که دیدم، بیاهمیتیها حرف نزدنها و هرچیز بد دیگهای بود!
با هم با بیتفاوتی حرف میزدن، کنار هم نمینشستن...
اون صحنه با وجود تعجبآور بودنش، حس خوبی بهم میداد.
خندهدار بود... و... ناراحت کننده.
پدرم موهای مادرم رو نوازش میکرد؛
مادرم خیلی آسوده خودشو به پدرم سپرده بود.
پدرم به جایی خیره نگاه میکرد...
مادرم چشماش بسته بود و انگار میخواست تمام آرامش اون لحظه رو درک کنه...^
-آلفیلد...
آل به معنای:
اولاد، خاندان، دودمان...
فیلد به معنای:
صحرا، عرصه، دشت، کشتگاه، زارگاه...
و اما آلفیلد به معنای:
دودمان صحرا، خاندان دشت و کشتگاه... و عشق و دلیل زندگیم...
آلفیلد چشمهاش رو باز کرد و رو به مرد گفت:
+و آلفا به معنای جنگجوی تغییر شکل دهنده... و ناجی دل شکسته ی من...
جاهاشون رو عوض کردن،
این دفعه آلفا رو پای آلفیلد خوابیده بود...
آلفا دستشو رو شکم همسرش کشید و بوسه ی ریزی بهش زد.
زن لبخند کمرنگی زد و دستش رو نوازشوار رو سر همسرش کشید.
-به نظرت زیاد گنده نشده؟
+نزدیک هشت ماهمه آلفا!... دوست داشتی تا آخرش همون طوری بمونم؟
آلفا بعد از خنده ی کوتاهی: "چقدر زود گذشت..."
![](https://img.wattpad.com/cover/308338909-288-k457547.jpg)
أنت تقرأ
Unpredictable
أدب الهواة_تعادل! کلمهای که بعد از به وجود اومدن قوانین تعریف شده. واژهای که باعث اشکها، دردها، خشمها، دلشکستگیها و دلنگرانیها شد! تعادلی بین برگزیدهها... اما این تعادل هیچ جایگاهی برای اون پسر نداشت، پسری که به خاطر تعلق نداشتن به اون جایگاه فردی پر...